آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۳۰ بهمن ۱۴۰۳

    Ground

    ɡraʊnd ɡraʊnd

    گذشته‌ی ساده:

    ground

    شکل سوم:

    ground

    سوم‌شخص مفرد:

    grinds

    وجه وصفی حال:

    grinding

    شکل جمع:

    grounds

    توضیحات:

    در معنای ششم و سیزدهم در انگلیسی بریتانیایی به‌جای ground از earth استفاده می‌شود.

    در معنای چهاردهم در انگلیسی بریتانیایی به‌جای ground از minced استفاده می‌شود.

    معنی ground | جمله با ground

    noun singular B1

    سطح زمین، زمین (the ground)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    The man fell on the ground.

    مرد بر زمین افتاد.

    The ground was covered with snow.

    زمین از برف پوشیده بود.

    noun uncountable B2

    خاک

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    خرید اشتراک فست دیکشنری

    The soft ground was perfect for planting tulips.

    خاک نرم برای کاشت لاله‌ها عالی بود.

    The heavy rain turned the ground to mud.

    باران شدید خاک را به گِل تبدیل کرد.

    noun countable B1

    زمین (که برای مقاصد مختلف استفاده می‌شود)

    The camping ground was crowded with tents and families.

    زمین طبیعت‌گردی مملو از چادر و خانواده بود.

    The new stadium is being built on a former industrial ground.

    استادیوم جدید در زمین صنعتی سابق ساخته می‌شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The football ground was packed with cheering fans.

    زمین فوتبال مملو از طرفداران مشتاق بود.

    The lake has sadly become a dumping ground for waste.

    متأسفانه دریاچه به محل تخلیه زباله تبدیل شده است.

    noun countable C2

    زمینه، اساس، پایه، دلیل

    On what grounds are you making this accusation?

    بر چه اساسی این اتهام را وارد می‌کنید؟

    His main ground for complaint was the poor customer service.

    زمینه‌ی اصلی شکایت او خدمات ضعیف به مشتریان بود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Adultry can be grounds for divorce.

    رابطه‌ی نامشروع جنسی می‌تواند به‌عنوان دلیل کافی منجر به طلاق شود.

    the grounds for his argument

    اساس استدلال او

    noun uncountable C2

    زمینه، حوزه، حیطه

    Sales and marketing are familiar ground for her.

    فروش و بازاریابی، حوزه‌های آشنایی برای او هستند.

    Despite their different backgrounds, they found common ground in their love of music.

    باوجود پیشینه‌های متفاوت، آن‌ها زمینه‌ی مشترکی در عشق به موسیقی پیدا کردند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The documentary covered a lot of ground, from the history of the sport to its current stars.

    این مستند حیطه‌های زیادی را پوشش داد، از تاریخچه‌ی این ورزش گرفته تا ستاره‌های فعلی آن.

    He covered the same ground he had covered yesterday.

    همان مطلب دیروزی خود را تکرار کرد.

    noun countable

    انگلیسی آمریکایی سیم اِرت (سیمی متصل به زمین که جهت جلوگیری از برق‌گرفتی استفاده می‌شود)

    Make sure the outlet has a properly functioning ground.

    مطمئن شوید که پریز دارای سیم ارت با عملکرد صحیح است.

    Without a good ground, the equipment is vulnerable to surges.

    بدون سیم ارت خوب، تجهیزات در برابر نوسانات آسیب‌پذیر هستند.

    noun plural

    رسوب قهوه

    There were coffee grounds stuck to the bottom of the mug.

    رسوب قهوه به ته لیوان چسبیده بود.

    The grounds smelled strongly of roasted coffee.

    رسوبات به‌شدت بوی قهوه‌ی روست‌شده می‌دادند.

    noun plural C2

    محوطه

    The hotel grounds included a swimming pool and tennis courts.

    محوطه‌ی هتل شامل استخر و زمین تنیس بود.

    We strolled through the hospital grounds, enjoying the fresh air.

    ما در محوطه‌ی بیمارستان قدم زدیم و از هوای تازه لذت بردیم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    church grounds

    محوطه‌ی کلیسا

    verb - transitive

    گذشته‌ی ساده قسمت سوم فعل Grind

    The barista ground the coffee beans this morning.

    باریستا امروز صبح دانه‌های قهوه را آسیاب کرد.

    The chef ground the peppercorns just before adding them to the dish.

    سرآشپز دانه‌های فلفل را درست قبل‌از اضافه کردن به غذا آسیاب کرد.

    verb - transitive

    متوقف شدن، زمین‌گیر شدن (هواپیما)، به گل نشستن (کشتی)

    The mutineers grounded the ship.

    شورشیان کشتی را به گل نشاندند.

    Due to a storm, airplanes were grounded.

    به‌‌دلیل توفان پرواز هواپیماها متوقف شد.

    verb - transitive

    بر پایه چیزی بودن، بر اساس چیزی بودن

    He grounded his arguments on economic considerations.

    بحث خود را بر پایه‌ی ملاحظات اقتصادی قرار داد.

    The committee grounded its recommendations in thorough research and analysis.

    کمیته، توصیه‌های خود را بر اساس تحقیق و تحلیل دقیق بنا نهاد.

    verb - transitive

    از بیرون رفتن محروم کردن، تنبیه کردن

    I was grounded for a week after failing my exam.

    بعداز مردود شدن در امتحانم، یک هفته از بیرون رفتن محروم شدم.

    His parents grounded him for skipping school.

    والدینش او را به‌خاطر مدرسه نرفتن تنبیه کردند.

    verb - transitive

    انگلیسی آمریکایی متصل کردن (اتصال ابزار الکتریکی به زمین با سیم ارت)

    The electrician carefully grounded the new appliance to prevent electrical shocks.

    برق‌کار بادقت وسیله‌ی جدید را به زمین متصل کرد تا از شوک الکتریکی جلوگیری کند.

    It's essential to ground the generator before operating it in wet conditions.

    قبل‌از راه‌اندازی ژنراتور در شرایط مرطوب، اتصال آن به زمین ضروری است.

    adjective

    انگلیسی آمریکایی آسیاب‌شده، چرخ‌کرده

    The recipe calls for ground beef, not steak.

    دستورپخت غذا به گوشت چرخ‌کرده نیاز دارد، نه استیک.

    She used ground almonds in the cake batter.

    او از بادام آسیاب‌شده در خمیر کیک استفاده کرد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد ground

    1. noun earth, land
      Synonyms:
      land dirt soil field sand dust terrain landscape turf park sod real estate terra firma arena loam old sod
      Antonyms:
      sky heavens
    1. verb base, set; educate
      Synonyms:
      teach train coach instruct educate prepare qualify discipline inform introduce acquaint familiarize initiate indoctrinate tutor establish found fix settle rest predicate bottom set stay fit prime
    1. verb restrict; drop in place
      Synonyms:
      prevent land bar down knock down fell bring down restrict dock floor beach strand mow down
      Antonyms:
      free let go liberate

    Collocations

    hunting ground

    شکارگاه

    break ground

    1- (بنای جدید و غیره) پی‌کنی کردن، اولین کلنگ حفاری را زدن

    give ground

    عقب‌نشینی کردن، تسلیم شدن، سر فرود آوردن

    Idioms

    break ground

    2- کار یا کشفیات تازه‌ای را شروع کردن، مفتاح بودن

    1- حفرکردن، کندن 2- شخم زدن 3- پی‌ریزی کردن، شروع به ساختمان کردن

    break new ground

    ابداع کردن، بنای تازه‌ای را آغاز کردن

    cover ground

    مسافتی را طی کردن، (تاحدی) پیشرفت کردن

    cut the ground from under one (or one's feet)

    استدلال کسی را خنثی کردن، عقیم گذاشتن

    from the ground up

    از پایین به بالا، کاملاً

    Idioms بیشتر

    gain ground

    ترقی کردن، پیشرفت کردن، بهتر شدن

    get off the ground

    آغاز شدن یا کردن، شروع به پیشرفت کردن

    give ground

    عقب‌نشینی کردن، کوتاه آمدن

    go to ground

    پنهان شدن، کناره‌جویی کردن، منزوی شدن

    hold (or stand) one's ground

    استقامت کردن، پابرجا ماندن، پایداری کردن

    lose ground

    عقب افتادن، پسروی کردن، تضعیف شدن، ناموفق شدن

    on delicate ground

    در موقعیت حساس

    on firm ground

    در شرایط خوب، دارای دلایل خوب

    on one's own ground

    در محیط آشنا، موضوع آشنا، در رشته‌ی تخصصی خود

    run into the ground

    (عامیانه) زیاد انجام دادن، افراط کردن، زیاده‌روی کردن

    shift one's ground

    موضوع را عوض کردن، استدلال تازه‌ای را پیش کشیدن

    (به‌ویژه در مباحثه و مناظره) موضع خود را عوض کردن، از این شاخه به آن شاخه پریدن

    suit (right) down to the ground

    (عامیانه) کاملاً مناسب بودن

    keep an ear to the ground

    گوش‌به‌زنگ بودن، در جریان و به‌روز بودن، به افکار عمومی و روندهای اجتماعی توجه کامل داشتن، مترصد وقایع روز بودن

    لغات هم‌خانواده ground

    noun
    ground, underground, grounding, grounds
    adjective
    groundless, underground, grounded
    verb - transitive
    ground
    adverb
    underground

    سوال‌های رایج ground

    گذشته‌ی ساده ground چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده ground در زبان انگلیسی ground است.

    شکل سوم ground چی میشه؟

    شکل سوم ground در زبان انگلیسی ground است.

    شکل جمع ground چی میشه؟

    شکل جمع ground در زبان انگلیسی grounds است.

    وجه وصفی حال ground چی میشه؟

    وجه وصفی حال ground در زبان انگلیسی grinding است.

    سوم‌شخص مفرد ground چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد ground در زبان انگلیسی grinds است.

    ارجاع به لغت ground

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «ground» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/ground

    لغات نزدیک ground

    • - grouch
    • - grouchy
    • - ground
    • - ground bass
    • - ground beetle
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    whisperer whether or not vet vocal tract venerableness v used ural exhaust unite in that case oval no matter any way you slice it upcoming غلبه غلو کردن قلوه‌سنگ قیلوله فغان صلیب حوالی حواله گل گوشت چرخ‌کرده بیغوله قیل‌وقال قدر قرابت غربت
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.