فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Ground

ɡraʊnd ɡraʊnd

گذشته‌ی ساده:

ground

شکل سوم:

ground

سوم‌شخص مفرد:

grinds

وجه وصفی حال:

grinding

شکل جمع:

grounds

توضیحات:

در معنای ششم و سیزدهم در انگلیسی بریتانیایی به‌جای ground از earth استفاده می‌شود.

در معنای چهاردهم در انگلیسی بریتانیایی به‌جای ground از minced استفاده می‌شود.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun singular B1

سطح زمین، زمین (the ground)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

The man fell on the ground.

مرد بر زمین افتاد.

The ground was covered with snow.

زمین از برف پوشیده بود.

noun uncountable B2

خاک

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

The soft ground was perfect for planting tulips.

خاک نرم برای کاشت لاله‌ها عالی بود.

The heavy rain turned the ground to mud.

باران شدید خاک را به گِل تبدیل کرد.

noun countable B1

زمین (که برای مقاصد مختلف استفاده می‌شود)

The camping ground was crowded with tents and families.

زمین طبیعت‌گردی مملو از چادر و خانواده بود.

The new stadium is being built on a former industrial ground.

استادیوم جدید در زمین صنعتی سابق ساخته می‌شود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The football ground was packed with cheering fans.

زمین فوتبال مملو از طرفداران مشتاق بود.

The lake has sadly become a dumping ground for waste.

متأسفانه دریاچه به محل تخلیه زباله تبدیل شده است.

noun countable C2

زمینه، اساس، پایه، دلیل

On what grounds are you making this accusation?

بر چه اساسی این اتهام را وارد می‌کنید؟

His main ground for complaint was the poor customer service.

زمینه‌ی اصلی شکایت او خدمات ضعیف به مشتریان بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Adultry can be grounds for divorce.

رابطه‌ی نامشروع جنسی می‌تواند به‌عنوان دلیل کافی منجر به طلاق شود.

the grounds for his argument

اساس استدلال او

noun uncountable C2

زمینه، حوزه، حیطه

Sales and marketing are familiar ground for her.

فروش و بازاریابی، حوزه‌های آشنایی برای او هستند.

Despite their different backgrounds, they found common ground in their love of music.

باوجود پیشینه‌های متفاوت، آن‌ها زمینه‌ی مشترکی در عشق به موسیقی پیدا کردند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The documentary covered a lot of ground, from the history of the sport to its current stars.

این مستند حیطه‌های زیادی را پوشش داد، از تاریخچه‌ی این ورزش گرفته تا ستاره‌های فعلی آن.

He covered the same ground he had covered yesterday.

همان مطلب دیروزی خود را تکرار کرد.

noun countable

انگلیسی آمریکایی سیم اِرت (سیمی متصل به زمین که جهت جلوگیری از برق‌گرفتی استفاده می‌شود)

Make sure the outlet has a properly functioning ground.

مطمئن شوید که پریز دارای سیم ارت با عملکرد صحیح است.

Without a good ground, the equipment is vulnerable to surges.

بدون سیم ارت خوب، تجهیزات در برابر نوسانات آسیب‌پذیر هستند.

noun plural

رسوب قهوه

There were coffee grounds stuck to the bottom of the mug.

رسوب قهوه به ته لیوان چسبیده بود.

The grounds smelled strongly of roasted coffee.

رسوبات به‌شدت بوی قهوه‌ی روست‌شده می‌دادند.

noun plural C2

محوطه

The hotel grounds included a swimming pool and tennis courts.

محوطه‌ی هتل شامل استخر و زمین تنیس بود.

We strolled through the hospital grounds, enjoying the fresh air.

ما در محوطه‌ی بیمارستان قدم زدیم و از هوای تازه لذت بردیم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

church grounds

محوطه‌ی کلیسا

verb - transitive

گذشته‌ی ساده قسمت سوم فعل Grind

The barista ground the coffee beans this morning.

باریستا امروز صبح دانه‌های قهوه را آسیاب کرد.

The chef ground the peppercorns just before adding them to the dish.

سرآشپز دانه‌های فلفل را درست قبل‌از اضافه کردن به غذا آسیاب کرد.

verb - transitive

متوقف شدن، زمین‌گیر شدن (هواپیما)، به گل نشستن (کشتی)

The mutineers grounded the ship.

شورشیان کشتی را به گل نشاندند.

Due to a storm, airplanes were grounded.

به‌‌دلیل توفان پرواز هواپیماها متوقف شد.

verb - transitive

بر پایه چیزی بودن، بر اساس چیزی بودن

He grounded his arguments on economic considerations.

بحث خود را بر پایه‌ی ملاحظات اقتصادی قرار داد.

The committee grounded its recommendations in thorough research and analysis.

کمیته، توصیه‌های خود را بر اساس تحقیق و تحلیل دقیق بنا نهاد.

verb - transitive

از بیرون رفتن محروم کردن، تنبیه کردن

I was grounded for a week after failing my exam.

بعداز مردود شدن در امتحانم، یک هفته از بیرون رفتن محروم شدم.

His parents grounded him for skipping school.

والدینش او را به‌خاطر مدرسه نرفتن تنبیه کردند.

verb - transitive

انگلیسی آمریکایی متصل کردن (اتصال ابزار الکتریکی به زمین با سیم ارت)

The electrician carefully grounded the new appliance to prevent electrical shocks.

برق‌کار بادقت وسیله‌ی جدید را به زمین متصل کرد تا از شوک الکتریکی جلوگیری کند.

It's essential to ground the generator before operating it in wet conditions.

قبل‌از راه‌اندازی ژنراتور در شرایط مرطوب، اتصال آن به زمین ضروری است.

adjective

انگلیسی آمریکایی آسیاب‌شده، چرخ‌کرده

The recipe calls for ground beef, not steak.

دستورپخت غذا به گوشت چرخ‌کرده نیاز دارد، نه استیک.

She used ground almonds in the cake batter.

او از بادام آسیاب‌شده در خمیر کیک استفاده کرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ground

  1. noun earth, land
    Synonyms:
    land dirt soil field sand dust terrain landscape turf park sod real estate terra firma arena loam old sod
    Antonyms:
    sky heavens
  1. verb base, set; educate
    Synonyms:
    teach train coach instruct educate prepare qualify discipline inform introduce acquaint familiarize initiate indoctrinate tutor establish found fix settle rest predicate bottom set stay fit prime
  1. verb restrict; drop in place
    Synonyms:
    prevent land bar down knock down fell bring down restrict dock floor beach strand mow down
    Antonyms:
    free let go liberate

Collocations

hunting ground

شکارگاه

break ground

1- (بنای جدید و غیره) پی‌کنی کردن، اولین کلنگ حفاری را زدن

give ground

عقب‌نشینی کردن، تسلیم شدن، سر فرود آوردن

Idioms

break ground

2- کار یا کشفیات تازه‌ای را شروع کردن، مفتاح بودن

1- حفرکردن، کندن 2- شخم زدن 3- پی‌ریزی کردن، شروع به ساختمان کردن

break new ground

ابداع کردن، بنای تازه‌ای را آغاز کردن

cover ground

مسافتی را طی کردن، (تاحدی) پیشرفت کردن

cut the ground from under one (or one's feet)

استدلال کسی را خنثی کردن، عقیم گذاشتن

from the ground up

از پایین به بالا، کاملاً

Idioms بیشتر

gain ground

ترقی کردن، پیشرفت کردن، بهتر شدن

get off the ground

آغاز شدن یا کردن، شروع به پیشرفت کردن

give ground

عقب‌نشینی کردن، کوتاه آمدن

go to ground

پنهان شدن، کناره‌جویی کردن، منزوی شدن

hold (or stand) one's ground

استقامت کردن، پابرجا ماندن، پایداری کردن

lose ground

عقب افتادن، پسروی کردن، تضعیف شدن، ناموفق شدن

on delicate ground

در موقعیت حساس

on firm ground

در شرایط خوب، دارای دلایل خوب

on one's own ground

در محیط آشنا، موضوع آشنا، در رشته‌ی تخصصی خود

run into the ground

(عامیانه) زیاد انجام دادن، افراط کردن، زیاده‌روی کردن

shift one's ground

موضوع را عوض کردن، استدلال تازه‌ای را پیش کشیدن

(به‌ویژه در مباحثه و مناظره) موضع خود را عوض کردن، از این شاخه به آن شاخه پریدن

suit (right) down to the ground

(عامیانه) کاملاً مناسب بودن

keep an ear to the ground

گوش‌به‌زنگ بودن، در جریان و به‌روز بودن، به افکار عمومی و روندهای اجتماعی توجه کامل داشتن، مترصد وقایع روز بودن

لغات هم‌خانواده ground

  • verb - transitive
    ground

ارجاع به لغت ground

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ground» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/ground

لغات نزدیک ground

پیشنهاد بهبود معانی