امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Bottom

ˈbɑːt̬əm ˈbɒtəm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bottomed
  • شکل سوم:

    bottomed
  • سوم‌شخص مفرد:

    bottoms
  • وجه وصفی حال:

    bottoming
  • شکل جمع:

    bottoms

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
ته، کف (پایین‌ترین قسمت چیزی)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- He placed the book in the bottom of the suitcase.
- کتاب را ته چمدان گذاشت.
- The bottom of the barrel was covered in dust.
- کف بشکه پوشیده از گردوغبار بود.
- The boat sank to the bottom.
- کشتی به ته آب فرو رفت.
- bottom of the pool
- کف استخر
- top, bottom and the four sides of a box
- سر و ته و چهار طرف جعبه
noun plural
پوشاک پایین‌تنه (قسمت پایینی لباسی که از دو قسمت تشکیل شده است) (bottoms)
- Her bikini bottoms is red.
- پایین‌تنه‌ی بیکینی‌اش قرمز است.
- pyjama bottoms
- شلوار پیژامه
noun countable
ورزش نیمه‌ی دوم (اینینگ تیم میزبان) (در بیسبال)
- The relief pitcher came in to pitch in the bottom of the eighth inning.
- پیچر کمکی وارد شد تا در نیمه‌ی دوم اینینگ هشتم توپ را بزند.
- The opposing team made a crucial error in the bottom of the sixth.
- تیم حریف در نیمه‌ی دوم اینینگ ششم خطای اساسی‌ای مرتکب شد.
noun countable B1
آخر، انتها (دورترین قسمت چیزی)
- We live at the bottom of the street.
- در آخر خیابان زندگی می‌کنیم.
- She took the rubbish to the bottom of the yard.
- او زباله‌ها را به انتهای حیاط برد.
noun countable B1
کالبدشناسی کون، کفل، نشیمنگاه
- He put his bottom on the table.
- کونش را روی میز قرار داد.
- The doctor advised him to avoid sitting for long periods to prevent pressure on his bottom.
- پزشک به او توصیه کرد که برای جلوگیری از فشار به نشیمنگاهش از نشستن طولانی‌مدت خودداری کند.
adjective
پایین‌ترین، آخرین
- She placed the book on the bottom shelf.
- او کتاب را در پایین‌ترین قفسه گذاشت.
- The bottom drawer in the dresser was filled with old letters.
- آخرین کشو کمد پر از نامه‌های قدیمی بود.
- the bottom button of a shirt
- آخرین دکمه‌ی پیراهن
noun
نشیمنگاه (صندلی و غیره)
- I sat down on the wooden bottom of the chair.
- روی نشیمنگاه چوبی صندلی نشستم.
- The bottom of the chair was comfort.
- نشیمنگاه صندلی راحت بود.
noun
زیر (بخشی از بدنه‌ی کشتی که در زیر آب قرار دارد)
- The bottom of the ship was painted a bright red color.
- زیر کشتی با رنگ قرمز روشن رنگ‌آمیزی شده بود.
- The captain ordered the crew to inspect the ship's bottom for any signs of damage.
- کاپیتان به خدمه دستور داد که زیر کشتی را از نظر هرگونه آسیب بررسی کنند.
noun countable
کشتی (باری)
- Our important cargo carried by foreign bottoms arrived safely at the port.
- محموله‌ی مهم ما که توسط کشتی‌های خارجی حمل می‌شد، به سلامت به بندر رسید.
- The crew unloaded the cargo from the bottom.
- خدمه محموله را از کشتی تخلیه کردند.
noun
پایه، اساس، منشأ، سرچشمه، خاستگاه
- We must get to the bottom of the problem.
- باید به اصل قضیه بپردازیم.
- Greed lies at the bottom of our problems.
- حرص و ولع اساس مسائل ما است.
noun
رنگ اولیه، پیش‌رنگ (رنگی که قبل از رنگرزی روی الیاف زده می‌شود)
- Before the final dyeing process, the fabric was treated with a bottom.
- پیش از فرایند رنگرزی نهایی، پارچه با رنگ اولیه پرداخت شد.
- He always starts his work with a bottom.
- کارش را همیشه با پیش‌رنگ شروع می‌کند.
verb - transitive
ته‌دار کردن
- The carpenter will bottom the chair with a sturdy piece of wood.
- نجار صندلی را با یک تکه‌چوب محکم ته‌دار خواهد کرد.
- She decided to bottom the shelves of her bookcase with a decorative paper.
- او تصمیم گرفت قفسه‌های قفسه‌ی کتاب خود را با یک کاغذ تزئینی ته‌دار کند.
verb - intransitive verb - transitive
به ته رساندن، به ته رسیدن
- The submarine bottomed on the sea floor.
- زیردریایی به کف دریا رسید.
- He bottomed the submarine on the ocean floor.
- زیردریایی را به کف اقیانوس رساند.
verb - intransitive
مجازی به عمق ... رسیدن، ته و توی ... را درآوردن
- I need to bottom out this issue.
- باید ته و توی این موضوع را دربیاورم.
- The flood is bottoming out.
- سیل دارد فروکش می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bottom

  1. adjective lowest; fundamental
    Synonyms: basal, base, basement, basic, foundational, ground, last, lowermost, lowest, meat-and-potatoes, nethermost, primary, radical, rock-bottom, underlying, undermost
    Antonyms: highest, top, unnecessary
  2. noun foundation
    Synonyms: base, basement, basis, bed, bedrock, belly, deepest part, depths, floor, foot, footing, ground, groundwork, lowest part, nadir, nether portion, pedestal, pediment, rest, seat, sole, substratum, substructure, support, terra firma, underbelly, underneath, underside
    Antonyms: top
  3. noun base, core
    Synonyms: basis, bottom line, cause, essence, essentiality, ground, heart, mainspring, marrow, origin, pith, principle, quintessence, root, soul, source, stuff, substance, virtuality
    Antonyms: exteriority, outside
  4. noun rear end
    Synonyms: backside, behind, breech, bum, butt, buttocks, derriere, fanny, fundament, posterior, rear, rump, seat, tail, tush

Phrasal verbs

  • bottom out

    به پایین‌ترین حد خود رسیدن (قبل از شروع صعود یا بهبود)

Collocations

  • bottom price

    کمترین بها، نازل‌ترین قیمت

Idioms

ارجاع به لغت bottom

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bottom» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bottom

لغات نزدیک bottom

پیشنهاد بهبود معانی