با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Game

ɡeɪm ɡeɪm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    gamed
  • شکل سوم:

    gamed
  • سوم‌شخص مفرد:

    games
  • وجه وصفی حال:

    gaming
  • شکل جمع:

    games

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
بازی، مسابقه، سرگرمی، گیم، شوخی، بازی در یک سری مسابقه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- to sell toys and games
- اسباب‌بازی و وسایل سرگرمی فروختن
- We won two out of three games.
- دو بازی از سه بازی را بردیم.
noun countable
(به‌صورت جمع) مسابقه‌های ورزشی، بازی ورزشی (مثل فوتبال)
- the game of basketball
- بازی بسکتبال
noun countable
بخشی از مسابقه، یک دور بازی
- At halftime, the game was 7 to 6.
- در استراحت بین دو نیمه، مسابقه 7 به 6 بود.
noun
تعداد امتیاز لازم برای بردن مسابقه
- The game is 25.
- بازی 25 امتیازی است.
noun uncountable
شکار، جانور شکاری، حیوان (مناسب شکار)، ماهی (برای صید)، گوشت شکار
- game animals
- حیوانات شکاری
- He likes to hunt game.
- او دوست دارد حیوان شکار کند.
- He roasts game.
- او گوشت شکار را کباب می‌کند.
- big game hunting
- شکار حیوانات بزرگ
- game laws
- قوانین (مربوط) به شکار
- game warden
- سرپرست شکارگاه
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
دست انداختن، تفریح کردن، اهل حال، سرحال
- to see through another's game
- دست کسی را خواندن
- To him anything is fair game.
- او از هیچ‌کاری ابا ندارد.
- the political game
- سیاست بازی
- If you want to go swimming, I am game.
- اگر می‌خواهی شنا برویم، آماده‌ام.
- He was game to the end.
- تا آخر کار دلگرم و مصمم بود.
- a game leg
- پای شل
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد game

  1. adjective brave, willing
    Synonyms: bold, courageous, dauntless, desirous, disposed, dogged, eager, fearless, gallant, hardy, heroic, inclined, interested, intrepid, nervy, persevering, persistent, plucky, prepared, ready, resolute, spirited, spunky, unafraid, unflinching, up for, valiant, valorous
    Antonyms: afraid, cautious, cowardly, disinclined, fearful, unprepared, unready, unwilling
  2. adjective debilitated
    Synonyms: ailing, bad, crippled, deformed, disabled, incapacitated, injured, lame, maimed, weak
    Antonyms: able, capable, working
  3. noun entertainment
    Synonyms: adventure, amusement, athletics, business, distraction, diversion, enterprise, festivity, frolic, fun, jest, joke, lark, line, merriment, merrymaking, occupation, pastime, plan, play, proceeding, pursuit, recreation, romp, scheme, sport, sports, undertaking
  4. noun individual sporting event
    Synonyms: competition, contest, match, meeting, round, tournament
  5. noun undomesticated animals chased for food
    Synonyms: chase, fish, fowl, kill, meat, prey, quarry, ravin, victim, wild animals
  6. noun plot, trick
    Synonyms: butt, derision, design, device, hoax, joke, object of ridicule, plan, ploy, practical joke, prank, scheme, stratagem, strategy, tactic

Phrasal verbs

  • game away

    در قمار باختن، ولخرجی کردن

Idioms

  • ahead of the game

    دارای برگ برنده، جلوتر بودن از رقبا یا همتایان (در حوزه‌ی فعالیت یکسان)

  • die game

    تا آخرین نفس جنگیدن، در حال نبرد دلیرانه مردن، جان خود را فدا کردن

    با شجاعت مردن، تا دم مرگ جنگیدن، مردانه جان دادن

  • make game of

    به باد تمسخر گرفتن، دست انداختن، مسخره کردن

  • off one's game

    بد بازی کردن، بازی بدی ارائه دادن

  • to play the game

    (عامیانه) مقررات بازی را رعایت کردن، منصفانه رفتار کردن، مطابق رسم و اصول رفتار کردن

  • the game is up

    کار تمام است، امیدی به موفقیت نیست

ارجاع به لغت game

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «game» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/game

لغات نزدیک game

پیشنهاد بهبود معانی