Initiate

ɪˈnɪʃieɪt ɪˈnɪʃieɪt ɪˈnɪʃieɪt ɪˈnɪʃieɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    initiated
  • شکل سوم:

    initiated
  • سوم‌شخص مفرد:

    initiates
  • وجه وصفی حال:

    initiating
  • شکل جمع:

    initiates

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adjective adverb C1
ابتکار کردن، وارد کردن، تازه وارد کردن، آغاز کردن، بنیاد نهادن، نخستین قدم را برداشتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- to initiate a new course of studies
- برنامه‌ی تحصیلی نوینی را آغاز کردن
- the economic reforms which were initiated by the government
- اصلاحات اقتصادی که توسط دولت آغاز شده بود
- His master initiated him into the mysteries of Sufism.
- مرشد او، وی را به رموز صوفیگری وارد کرد.
- to initiate someone into the game of chess
- (فوت و فن) بازی شطرنج را به کسی آموختن
- Five other students were initiated into the fraternity.
- پنج دانشجوی دیگر به عضویت انجمن اخوت پذیرفته شدند.
- The master entered with three of his initiates.
- مرشد با سه تا از نوچه‌هایش وارد شد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد initiate

  1. verb start, introduce
    Synonyms: admit, begin, break the ice, come out with, come up with, commence, dream up, enter, get ball rolling, get feet wet, get under way, inaugurate, induct, install, instate, institute, intro, invest, kick off, launch, make up, open, originate, pioneer, set in motion, set up, take in, take up, trigger, usher in
    Antonyms: close, conclude, end, finish, terminate
  2. verb teach
    Synonyms: brief, coach, edify, enlighten, familiarize, indoctrinate, induct, inform, instate, instruct, introduce, invest, train
    Antonyms: ignore, neglect

لغات هم‌خانواده initiate

ارجاع به لغت initiate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «initiate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/initiate

لغات نزدیک initiate

پیشنهاد بهبود معانی