فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Induct

ɪnˈdʌkt ɪnˈdʌkt

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

فهمیدن، درک کردن، استنباط کردن، وارد کردن، گماشتن بر، آشنا کردن، القا کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

He was inducted as the president of the college.

او به‌عنوان رئیس دانشگاه رسماً به‌کار گمارده شد.

He was inducted into the air force.

او را به نیروی هوایی (برای خدمت) فراخواندند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I inducted them into the secrets of the trade.

من آن‌ها را به زیر‌وبم آن پیشه آشنا کردم.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد induct

  1. verb take into an organization
    Synonyms:
    recruit enlist sign up sign on draft introduce initiate inaugurate swear in install instate invest conscript
    Antonyms:
    reject turn away expel blackball

ارجاع به لغت induct

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «induct» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/induct

لغات نزدیک induct

پیشنهاد بهبود معانی