آیکن بنر

خرید اشتراک یک‌ساله با ٪۳۱ تخفیف

خرید اشتراک یک‌ساله با ٪۳۱ تخفیف

خرید
آخرین به‌روزرسانی:

Thrust

θrʌst θrʌst

گذشته‌ی ساده:

thrust

شکل سوم:

thrust

سوم‌شخص مفرد:

thrusts

وجه وصفی حال:

thrusting

شکل جمع:

thrusts

معنی thrust | جمله با thrust

verb - intransitive verb - transitive

فرو کردن، فشار دادن، هل دادن (به‌صورت ناگهانی و با فشار زیاد)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه

مشاهده

The soldier thrust the spear into the enemy’s shield.

سرباز، نیزه را با قدرت در سپر دشمن فرو کرد.

She thrust her chair back and stormed out of the room.

او ناگهان صندلی‌اش را عقب کشید و با عصبانیت از اتاق بیرون رفت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They thrust their way through the crowd.

با فشار از میان جمعیت رد شدند.

Bob thrust out his chest and pulled in his stomach.

باب سینه‌ی خود را بیرون داد و شکم خود را فرو برد.

Afrasiab thrust the dagger into his heart.

افراسیاب خنجر را به قلب او فرو کرد.

Kazem thrust the chair forward.

کاظم صندلی را جلو کشید.

She thrust me from her.

مرا از خودش دور کرد (پس زد).

He thrust his gloves into his pocket.

دستکش‌های خود را در جیبش چپاند.

Batool thrust aside our advice.

بتول پند ما را نپذیرفت.

New responsibilities were thrust upon him.

مسئولیت‌های جدیدی را به گردن او انداختند.

Reza grabbed the cat and thrust it into my arms.

رضا گربه را گرفت و انداخت توی بغل من.

The tree thrusts its roots in every direction.

درخت ریشه‌های خود را در تمام جوانب گسترده می‌کند.

Railroads began to thrust into the desert.

خطهای راه آهن در صحرا گسترش یافت.

The main thrust of modern technology has not been limited to computers.

رانش تکنولوژی جدید محدود به رایانه (کامپیوتر) نبوده است.

the upward thrust of skyscrapers

فراز آسمان‌خراش‌ها

noun singular

نکته‌ی اصلی، موضوع اصلی، مضمون اصلی، هسته‌ی اصلی، محور اصلی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

She summarized the thrust of the book in a few sentences.

او محور اصلی کتاب را در چند جمله خلاصه کرد.

The main thrust of the meeting was to discuss budget cuts.

هسته‌ی اصلی جلسه، بحث درباره‌ی کاهش بودجه بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the thrust of his speech

نکته‌ی اصلی سخنرانی او

noun countable

هل، فشار، ضربه

One of the knife thrusts was fatal.

یکی از ضربات چاقو مهلک بود.

A sudden thrust of the cart knocked over the boxes.

فشار ناگهانی چرخ دستی، جعبه‌ها را واژگون کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a bayonet thrust in the stomach

فروبری سر نیزه در شکم

noun uncountable

مهندسی نیروی پیشران، نیروی محرکه، رانش

The drone’s thrust is controlled electronically to maintain stable flight.

نیروی رانش پهپاد به‌صورت الکترونیکی کنترل می‌شود تا پرواز، پایدار باقی بماند.

Engineers are testing new engines that can provide more thrust with less fuel.

مهندسان درحال آزمایش موتورهای جدیدی هستند که می‌توانند با سوخت کمتر، نیروی پیشران بیشتری ایجاد کنند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the thrust of a jet engine

رانش موتور جت

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد thrust

  1. noun point of communication

Phrasal verbs

thrust up (or out)

بیرون زدن، برجسته بودن، بیرون دادن

thrust upon

تحمیل کردن، (به زور) دادن

Collocations

thrust one's way

(با فشار و تلاش) رد شدن، عبور کردن

make thrusts at someone

(با مشت یا خنجر و غیره) به کسی پریدن، حمله کردن

سوال‌های رایج thrust

وجه وصفی حال thrust چی میشه؟

وجه وصفی حال thrust در زبان انگلیسی thrusting است.

سوم‌شخص مفرد thrust چی میشه؟

سوم‌شخص مفرد thrust در زبان انگلیسی thrusts است.

ارجاع به لغت thrust

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «thrust» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ آبان ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/thrust

لغات نزدیک thrust

پیشنهاد بهبود معانی