آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۴

    Dig

    dɪɡ dɪɡ

    گذشته‌ی ساده:

    dug

    شکل سوم:

    dug

    سوم‌شخص مفرد:

    digs

    وجه وصفی حال:

    digging

    شکل جمع:

    digs

    معنی dig | جمله با dig

    verb - transitive B2

    کندن، حفر کردن، گودبرداری کردن، چال کردن

    The dog digs the ground and buries the bone.

    سگ زمین را می‌کند و استخوان را خاک می‌کند.

    to dig a hole

    گودال کندن

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    They dug their own graves.

    آنان گور خود را کندند.

    to dig the foundation of a building

    شالوده (پی) ساختمان را کندن

    He dug his fingers into the soft earth.

    او انگشتان خود را در خاک نرم فرو برد.

    You should first dig the garden over.

    شما باید اول خاک باغ را بیل بزنید.

    verb - transitive

    کاوش کردن، کاویدن، کشف کردن، از زیر خاک درآوردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

    to dig potatoes

    سیب‌زمینی را از زیر خاک درآوردن

    They dug his body out of the snow.

    جسد او را از زیر برف درآوردند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to dig out the truth

    حقیقت را کشف کردن

    They dig for buried gold.

    آن‌ها برای یافتن طلای دفن‌شده کند و کاو می‌کنند.

    You must dig up more information.

    باید اطلاعات بیشتری به دست بیاورید.

    verb - transitive

    فهمیدن، توافق داشتن، متوجه شدن

    Do you dig my meaning?

    مقصودم را می‌فهمی؟

    verb - transitive

    دوست داشتن

    I really dig chocolate.

    من واقعاً از شکلات خوشم می‌آید.

    verb - transitive

    نگاه کردن

    Dig that redheaded girl!

    آن دختر موسرخ را بپا!

    verb - intransitive

    سخت کار یا مطالعه کردن

    He is digging away at geometry problems.

    او دارد سخت روی مسائل هندسه کار می‌کند.

    verb - intransitive

    از راه کندن راه باز کردن، رد شدن

    They dug a tunnel under the house of parliament and were going to blow it up.

    آن‌ها زیر ساختمان پارلمان نقب زدند و می‌خواستند آن را منفجر کنند.

    noun countable

    حفر، کاوش

    The digging of the canal took three years.

    حفر آبراه سه سال طول کشید.

    They gave the wheat field a quick dig.

    آنان در مزرعه‌ی گندم‌کنده‌کاری سریعی کردند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He has just returned from a dig in Takhte Jamshid.

    به تازگی از حفاری تخت جمشید برگشته است.

    noun countable

    کنایه، گوشه و کنایه

    I resented his digs against my father.

    از کنایه‌های او علیه پدرم خیلی بدم آمد.

    noun

    والیبال ورزش توپگیری

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده
    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد dig

    1. noun insult
      Synonyms:
      slur taunt jeer sneer gibe quip crack wisecrack innuendo insult cutting remark cut
      Antonyms:
      praise compliment flattery
    1. verb delve into; hollow out
      Synonyms:
      search investigate enter penetrate discover uncover drive go into deepen probe bore tunnel mine excavate shovel scoop clean channel break up undermine till spade root gouge pit depress concave hollow out scoop out dig down drill exhume unearth bulldoze dredge rout produce harvest fork out grub root out sift quarry cat sap pierce burrow hoe
      Antonyms:
      fill
    1. verb thrust object into
      Synonyms:
      poke prod jab nudge punch stab stick drive plunge ram sink gouge jog
    1. verb investigate; discover
      Synonyms:
      find discover search investigate look into go into probe research uncover expose delve dig down inquire retrieve unearth sift turn upside down turn inside out shake down root prospect extricate come across bring to light come up with search high and low
    1. verb enjoy, like
      Synonyms:
      like love enjoy appreciate relish understand follow go for groove
      Antonyms:
      dislike
    1. verb understand
      Synonyms:
      see get grasp follow catch take comprehend understand apprehend accept
      Antonyms:
      misunderstand not get

    Phrasal verbs

    dig in

    (سنگر یا جان‌پناه و غیره) کندن، حفاری کردن

    خوردن، (مجازاً) زدن توی رگ

    شروع به کار کردن

    dig into

    1- (با کندن) نفوذ کردن در، کندن و وارد شدن 2- (عامیانه) سخت کار کردن، کوشیدن، جان کندن

    dig something into something (dig something in)

    کندن و با خاک آمیختن

    dig something over

    (خاک) کندن و زیر و رو کردن، کند و کاو کردن، شخم زدن، بیل زدن

    Idioms

    dig one's heels (or toes) in

    سرسختی کردن، سرفرود نیاوردن، پافشاری کردن

    سوال‌های رایج dig

    گذشته‌ی ساده dig چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده dig در زبان انگلیسی dug است.

    شکل سوم dig چی میشه؟

    شکل سوم dig در زبان انگلیسی dug است.

    شکل جمع dig چی میشه؟

    شکل جمع dig در زبان انگلیسی digs است.

    وجه وصفی حال dig چی میشه؟

    وجه وصفی حال dig در زبان انگلیسی digging است.

    سوم‌شخص مفرد dig چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد dig در زبان انگلیسی digs است.

    ارجاع به لغت dig

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «dig» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dig

    لغات نزدیک dig

    • - Diffusion of Innovation
    • - diffusive
    • - dig
    • - dig in
    • - dig into
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    Noah no-brainer halve open-minded once only ostentatious orally open to deuce constipation the bereaved bereaved initiate Swiss ball تملق عازم غبطه غبطه خوردن طرفه العین طلیعه تنبک طویله طویل ظنین عجوزه عروج علاج بفرمایید عمامه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.