با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Bore

bɔːr bɔː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bored
  • شکل سوم:

    borne
  • سوم‌شخص مفرد:

    bores
  • وجه وصفی حال:

    bearing
  • شکل جمع:

    bores

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb
خسته‌کننده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
noun verb - transitive verb - intransitive adverb
گمانه، سوراخ، سوراخ کردن، سنبیدن، سفتن، نقب زدن، با مته تونل زدن (با through )، خسته کردن، موی دماغ کسی شدن، خسته شدن، منفذ، سوراخ، مته، وسیله سوراخ کردن، کالیبر تفنگ
noun verb - transitive verb - intransitive adverb
زمان گذشته ساده فعل Bear
- The new teacher is a bore.
- معلم تازه آدم خسته‌کننده‌ای است.
- His lecture bored me to death!
- نطق او حوصله‌ام را تا سر حد مرگ سر آورد!
- It was a boring movie.
- فیلم بی‌مزه و خسته‌کننده‌ای بود.
- to bore a hole
- (با مته) سوراخ کردن، شکاویدن
- This large drill bore a well every two days.
- این مته‌ی بزرگ هر دو روز یک چاه حفر می‌کند.
- Soft metals bore easily.
- فلزات نرم را آسان می‌شود سوراخ کرد.
- a gun barrel with a large bore
- لوله‌ی تفنگ با قطر (نسبتاً) زیاد
- the bore of an artery
- قطر درونی یک شاهرگ
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bore

  1. noun nuisance
    Synonyms: bother, bromide, bummer, creep, deadhead, downer, drag, drip, dull person, flat tire, headache, nag, nudge, pain, pain in the neck, pest, pill, soporific, stuffed shirt, tedious person, tiresome person, wet blanket, wimp, yawn
    Antonyms: charmer, exciter, pleasure
  2. verb drill hole
    Synonyms: burrow, gouge out, mine, penetrate, perforate, pierce, pit, prick, punch, puncture, ream, riddle, sink, tunnel
  3. verb cause weariness, disinterest
    Synonyms: afflict, annoy, bend one’s ear, be tedious, bother, burn out, cloy, discomfort, drag, exhaust, fatigue, irk, irritate, jade, pall, pester, put to sleep, send to sleep, talk one’s ear off, tire, trouble, turn one off, vex, wear, wear out, weary, worry
    Antonyms: amuse, charm, excite, interest, please

لغات هم‌خانواده bore

ارجاع به لغت bore

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bore» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bore

لغات نزدیک bore

پیشنهاد بهبود معانی