امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Boring

ˈbɔːrɪŋ ˈbɔːrɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bored
  • شکل سوم:

    bored
  • سوم‌شخص مفرد:

    bores
  • صفت تفضیلی:

    more boring
  • صفت عالی:

    most boring

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A1
خسته‌کننده، ملول‌کننده، ملالت‌آور، دل‌زننده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- The party was a bit boring, so I decided to leave early.
- مهمانی کمی خسته‌کننده بود بنابراین تصمیم گرفتم زودتر از آنجا بروم.
- The book had a boring plot that did not captivate my interest.
- کتاب پیرنگ خسته‌کننده‌ای داشت و علاقه‌ام را برنیانگیخت.
- a boring movie
- فیلم خسته‌کننده
noun
سوراخ‌کاری، سوراخ‌تراشی
- The workers used specialized machinery for the boring.
- کارگران از ماشین‌آلات تخصصی برای سوراخ‌کاری استفاده می‌کردند.
- The engineer monitored the boring operation.
- مهندس عملیات سوراخ‌تراشی را زیر نظر داشت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد boring

  1. adjective uninteresting
    Synonyms:
    arid bomb bromidic bummer characterless cloying colorless commonplace dead drab drag drudging dull flat ho hum humdrum insipid interminable irksome lifeless monotonous moth-eaten mundane nothing nowhere platitudinous plebeian prosaic repetitious routine spiritless stale stereotyped stodgy stuffy stupid tame tedious threadbare tiresome tiring trite unexciting uninteresting unvaried vapid wearisome well-worn zero
    Antonyms:
    exciting fascinating interesting

لغات هم‌خانواده boring

  • adjective
    bored, boring
  • verb - transitive
    bore

ارجاع به لغت boring

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «boring» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/boring

لغات نزدیک boring

پیشنهاد بهبود معانی