با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Tame

teɪm teɪm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    tamed
  • شکل سوم:

    tamed
  • سوم‌شخص مفرد:

    tames
  • وجه وصفی حال:

    taming
  • صفت تفضیلی:

    tamer
  • صفت عالی:

    tamest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive adjective
رام، اهلی، بی‌روح، بی‌مزه، خودمانی، راه کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- a tame monkey
- میمون رام
- wild animals and tame animals
- حیوانات وحشی و حیوانات رام
- I have got a tame servant who keeps my house in order.
- نوکر سربه‌راهی دارم که خانه‌ام را مرتب و منظم می‌کند.
- Several dams have made the Mississippi a pretty tame and useful river.
- سدهای متعدد رودخانه‌ی می‌سی‌سی‌پی را مهار و قابل‌استفاده کرده است.
- a tame boxing match
- مسابقه‌ی مشت‌زنی خسته‌کننده
- a tame book
- کتاب بی‌مزه
- The yield of wild corn is much less than of tame varieties.
- بازده ذرت وحشی از بازده انواع اهلی آن بسیار کمتر است.
- It is practically impossible to tame such animals as lions and tigers.
- رام کردن برخی از جانوران مانند شیر و پلنگ عملاً غیر‌ممکن است.
- She finally managed to tame her husband.
- بالأخره موفق شد که شوهر خود را رام کند.
- the building of roads and the taming of wild rivers
- ساختن جاده و مهار کردن رودخانه‌های سرکش
- the taming of a shrew
- آدم کردن یک سلیطه
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد tame

  1. adjective domesticated, compliant
    Synonyms: acclimatized, amenable, biddable, bridled, broken, busted, civilized, cultivated, disciplined, docile, domestic, fearless, gentle, gentle as a lamb, habituated, harmless, harnessed, housebroken, kindly, manageable, meek, mild, muzzled, obedient, overcome, pliable, pliant, subdued, submissive, tractable, trained, unafraid, unresisting, yoked
    Antonyms: unmanageable, untamed, violent, wild
  2. adjective dull, uninteresting
    Synonyms: bland, bloodless, boiled down, boring, conventional, diluted, feeble, flat, halfhearted, humdrum, insipid, lifeless, limp, mild, monotonous, prosaic, routine, spiritless, tedious, unexciting, uninspiring, vapid, weak, wearisome, white-bread, without punch
    Antonyms: bright, exciting, interesting
  3. verb domesticate, make compliant
    Synonyms: break, break in, break the spirit, bridle, bring to heel, bust, check, conquer, curb, discipline, domesticize, domiciliate, enslave, gentle, housebreak, house-train, humble, mitigate, mute, pacify, repress, restrain, soften, subdue, subjugate, suppress, temper, tone down, train, vanquish, water down

ارجاع به لغت tame

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «tame» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/tame

لغات نزدیک tame

پیشنهاد بهبود معانی