آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Limp

    lɪmp lɪmp

    گذشته‌ی ساده:

    limped

    شکل سوم:

    limped

    سوم‌شخص مفرد:

    limps

    وجه وصفی حال:

    limping

    شکل جمع:

    limps

    صفت تفضیلی:

    limper

    صفت عالی:

    limpest

    معنی limp | جمله با limp

    noun verb - intransitive adjective

    عمل لنگیدن، شلیدن، لنگ، شل، لنگی، شلیدن، لنگیدن، سکته داشتن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی پیشرفته

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    An old man was limping along the street.

    پیر‌مردی در راستای خیابان می‌لنگید.

    Why are you limping?

    چرا می‌لنگی؟

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The plane limped over the airport, its engine coughing.

    هواپیما تلوتلوخوران بر فراز فرودگاه آمد، درحالی ‌که موتور آن عطسه می‌کرد.

    His logic limps woefully.

    پای منطق او بدجوری می‌لنگد.

    The ship limped into the harbor.

    کشتی لک‌لک‌کنان خود را به بندرگاه رساند.

    The country's economy is limping.

    پای اقتصاد کشور لنگ است.

    to walk with a limp

    با لنگی راه رفتن (لنگیدن)

    to have a slight limp

    کمی شل بودن، کمی لنگی داشتن

    The paralyzed child's hands were limp and lean.

    دستان کودک افلیج لخت و نحیف بودند.

    When I heard the news my hands and feet went limp.

    تا خبر را شنیدم دست و پایم سست شد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد limp

    1. adjective not stiff; weak
      Synonyms:
      weak soft tired exhausted flabby loose relaxed feeble flaccid limber flexible pliant yielding languid slack bending drooping floppy supple languishing lethargic debilitated infirm enervated spiritless worn out weakened wearied plastic ductile flimsy droopy listless impressible unsubstantial spent lax flexuous
      Antonyms:
      strong hard rigid stiff inflexible straight unbending
    1. noun faltering walk
      Synonyms:
      hobble gimp falter halt hitch lameness floppy bad wheel flat wheel
    1. verb walk with faltering step
      Synonyms:
      stumble falter stagger hobble shuffle dodder teeter totter waddle halt gimp walk lamely flag lag hitch hop clump scuff shamble

    سوال‌های رایج limp

    گذشته‌ی ساده limp چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده limp در زبان انگلیسی limped است.

    شکل سوم limp چی میشه؟

    شکل سوم limp در زبان انگلیسی limped است.

    شکل جمع limp چی میشه؟

    شکل جمع limp در زبان انگلیسی limps است.

    وجه وصفی حال limp چی میشه؟

    وجه وصفی حال limp در زبان انگلیسی limping است.

    سوم‌شخص مفرد limp چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد limp در زبان انگلیسی limps است.

    صفت تفضیلی limp چی میشه؟

    صفت تفضیلی limp در زبان انگلیسی limper است.

    صفت عالی limp چی میشه؟

    صفت عالی limp در زبان انگلیسی limpest است.

    ارجاع به لغت limp

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «limp» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/limp

    لغات نزدیک limp

    • - limousin
    • - limousine
    • - limp
    • - limper
    • - limpet
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    Noah no-brainer halve open-minded once only ostentatious orally open to deuce constipation the bereaved bereaved initiate Swiss ball تملق عازم غبطه غبطه خوردن طرفه العین طلیعه تنبک طویله طویل ظنین عجوزه عروج علاج بفرمایید عمامه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.