با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Hitch

hɪtʃ hɪtʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    hitched
  • شکل سوم:

    hitched
  • سوم‌شخص مفرد:

    hitches
  • وجه وصفی حال:

    hitching
  • شکل جمع:

    hitches

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb
پیچ و خمیدگی، گرفتاری، مانع، ناروا، گیر، تکان دادن، هل دادن، بستن (به درشکه و غیره)، انداختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- The old man hitched slowly along on his cane.
- پیرمرد آهسته و لنگان‌لنگان با عصا راه می‌رفت.
- Hitch your chair closer to the table!
- صندلی خودت را به میز نزدیک‌تر بکش!
- He hitched his horse to the fence.
- او اسب خود را به نرده بست.
- We hitched the horses to the cart and started off.
- ما اسبها را به گاری بستیم و راه افتادیم.
- They hitch the boxcars to the locomotive.
- واگن‌ها را به لوکوموتیو می‌بندند.
- He hitched a ride home.
- مجانی سوار شد و به منزل رفت.
- He and his cousin decided to hitch up.
- او و دختر خاله‌اش تصمیم به ازدواج گرفتند.
- He gave his trousers a hitch.
- او شلوارش را بالا کشید.
- She walks with a slight hitch.
- در راه رفتن کمی می‌لنگید.
- The show went on without a hitch.
- نمایش بدون اشکال اجرا شد.
- a technical hitch
- اشکال فنی
- The negotiations continued without any hitch or headache.
- مذاکرات بدون هیچ‌گونه گیر یا دردسر ادامه یافت.
- a trailer hitch on the car's bumper
- قلاب روی سپر ماشین برای یدک کشی ترایلر
- He spent a three-year hitch in prison.
- او سه سال آزگار در زندان بود.
- After a two-year hitch in the army, he became a merchant.
- پس از یک خدمت دو ساله در ارتش به تجارت پرداخت.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد hitch

  1. noun problem, difficulty
    Synonyms: block, bug, catch, check, delay, discontinuance, drawback, glitch, hang-up, hindrance, hold-up, impediment, interruption, joker, mishap, snafu, snag, stoppage, stumbling block, tangle, trouble
    Antonyms: advantage, benefit, chance, opening, opportunity
  2. verb join, fasten
    Synonyms: attach, chain, connect, couple, harness, hook, lash, make fast, moor, strap, tether, tie, unite, yoke
    Antonyms: disjoin, unchain, unfasten, unhitch, unlock

Collocations

  • without a hitch

    بدون اشکال، بی‌دردسر، بدون گرفتاری

Idioms

ارجاع به لغت hitch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hitch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hitch

لغات نزدیک hitch

پیشنهاد بهبود معانی