آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Hitch

    hɪtʃ hɪtʃ

    گذشته‌ی ساده:

    hitched

    شکل سوم:

    hitched

    سوم‌شخص مفرد:

    hitches

    وجه وصفی حال:

    hitching

    شکل جمع:

    hitches

    معنی hitch | جمله با hitch

    noun verb - transitive verb - intransitive adverb

    پیچ و خمیدگی، گرفتاری، مانع، ناروا، گیر، تکان دادن، هل دادن، بستن (به درشکه و غیره)، انداختن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی پیشرفته

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    The old man hitched slowly along on his cane.

    پیرمرد آهسته و لنگان‌لنگان با عصا راه می‌رفت.

    Hitch your chair closer to the table!

    صندلی خودت را به میز نزدیک‌تر بکش!

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He hitched his horse to the fence.

    او اسب خود را به نرده بست.

    We hitched the horses to the cart and started off.

    ما اسبها را به گاری بستیم و راه افتادیم.

    They hitch the boxcars to the locomotive.

    واگن‌ها را به لوکوموتیو می‌بندند.

    He hitched a ride home.

    مجانی سوار شد و به منزل رفت.

    He and his cousin decided to hitch up.

    او و دختر خاله‌اش تصمیم به ازدواج گرفتند.

    He gave his trousers a hitch.

    او شلوارش را بالا کشید.

    She walks with a slight hitch.

    در راه رفتن کمی می‌لنگید.

    The show went on without a hitch.

    نمایش بدون اشکال اجرا شد.

    a technical hitch

    اشکال فنی

    The negotiations continued without any hitch or headache.

    مذاکرات بدون هیچ‌گونه گیر یا دردسر ادامه یافت.

    a trailer hitch on the car's bumper

    قلاب روی سپر ماشین برای یدک کشی ترایلر

    He spent a three-year hitch in prison.

    او سه سال آزگار در زندان بود.

    After a two-year hitch in the army, he became a merchant.

    پس از یک خدمت دو ساله در ارتش به تجارت پرداخت.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد hitch

    1. noun problem, difficulty
      Synonyms:
      trouble difficulty block delay hindrance impediment interruption drawback stumbling block snag bug mishap glitch hang-up catch stoppage hold-up check tangle discontinuance snafu joker
      Antonyms:
      advantage benefit opportunity chance opening
    1. verb join, fasten
      Synonyms:
      connect tie attach unite couple fasten strap hook tether lash chain harness moor yoke make fast
      Antonyms:
      unchain unfasten unlock disjoin unhitch

    Collocations

    without a hitch

    بدون اشکال، بی‌دردسر، بدون گرفتاری

    Idioms

    hitch your wagon to the stars

    همت بلند دار (که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده‌اند)

    سوال‌های رایج hitch

    گذشته‌ی ساده hitch چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده hitch در زبان انگلیسی hitched است.

    شکل سوم hitch چی میشه؟

    شکل سوم hitch در زبان انگلیسی hitched است.

    شکل جمع hitch چی میشه؟

    شکل جمع hitch در زبان انگلیسی hitches است.

    وجه وصفی حال hitch چی میشه؟

    وجه وصفی حال hitch در زبان انگلیسی hitching است.

    سوم‌شخص مفرد hitch چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد hitch در زبان انگلیسی hitches است.

    ارجاع به لغت hitch

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «hitch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hitch

    لغات نزدیک hitch

    • - hit-and-run
    • - hit-or-miss
    • - hitch
    • - hitch one's wagon to a star
    • - hitch up
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    scopolamine hysteric hysterics organic thematic think twice thirster thought-provoking thoughtfulness through throw a tantrum throw in the towel hospitality huge effect hugo فانوس‌ماهی زمردماهی شش‌ماهی لای‌ماهی صحنه‌آرایی صحه صداع صدمه مصدوم ضخیم ضخامت طرز تلفظ مرغوبیت راغب
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.