امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Harness

ˈhɑːrnəs ˈhɑːnəs
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

افسار، دهنه، تارکش، اشیا ، تهیه کردن، افسار زدن، زین و برگ کردن، مهارکردن، مطیع کردن، به کنترل درآوردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- A child's seat and harness are among the necessities of family cars.
- صندلی و کمربند ایمنی مخصوص کودکان از ضروریات اتومبیل خانواده‌ها است.
- They had harnessed the two black horses to my carriage.
- دو اسب سیاه را به کالسکه‌ی من بسته بودند.
- The dam will harness the river's tremendous energy.
- آن سد نیروی عظیم رودخانه را مهار خواهد کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد harness

  1. noun gear for controlling an animal
    Synonyms:
    equipment tackle gear strap belt tack trappings
  1. verb rein in; control
    Synonyms:
    control check limit govern constrain curb hold tie utilize employ exploit secure tame apply fasten channel equip outfit furnish fit gear rig tackle strap collar leash bridle cinch bind fetter hitch couple yoke domesticate saddle muzzle accouter mobilize put in harness make productive render useful
    Antonyms:
    release unharness

Collocations

  • in double harness

    1- دو مهاره (اسبی که با اسب دیگر مال‌بندی شده‌است) 2- عیال‌وار، متأهل، شوهردار، زن دار 3- دو شغله، دو کاره، دارای دوکار

  • in harness

    1- (اسب) بسته‌شده به کالسکه (و غیره)، مال‌بندی شده، مشغول بارکشی 2- (مجازی) گرفتار، مشغول به کار روزمره

  • in harness with

    در همکاری با، هماهنگ با، سازوار با

Idioms

  • in double harness

    1- دو مهاره (اسبی که با اسب دیگر مال‌بندی شده‌است) 2- عیال‌وار، متأهل، شوهردار، زن دار 3- دو شغله، دو کاره، دارای دوکار

ارجاع به لغت harness

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «harness» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/harness

لغات نزدیک harness

پیشنهاد بهبود معانی