افسار، لگام (اسب)
The rider adjusted the bridle on the horse's head before mounting.
سوارکار قبل از سوار شدن، افسار را روی سر اسب تنظیم کرد.
The horse tried to shake off the bridle.
اسب سعی کرد از شر لگام خلاص شود.
سر خود را بالا انداختن، عصبانی شدن، رنجیده شدن (به نشانهی اعتراض یا غرور و غیره)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He bridled at the suggestion of quitting smoking.
او از پیشنهاد ترک سیگار رنجیده شد.
He bridle at the suggestion of giving up his favorite hobby.
او از پیشنهاد کنار گذاشتن سرگرمی محبوبش سرش را بالا انداخت.
افسار بستن، لگام بستن (به اسب)
The trainer taught the young rider how to bridle her horse.
مربی به سوارکار جوان یاد داد که چگونه به اسبش افسار ببندد.
They had already saddled and bridled Mehri's horse.
اسب مهری را از پیش زین و لگام کرده بودند.
مهار کردن، کنترل کردن، جلوی ... خود را گرفتن (احساسات و غیره)
He must bridle his tongue better.
او باید زبانش را بهتر مهار کند.
She tried to bridle her anger.
سعی کرد خشمش را کنترل کند.
مجازی افسار، لگام (هر چیزی که چیزی را کنترل یا بازداری یا سرکوب کند)
The strict rules acted as a bridle on their creativity.
قوانین سختگیرانه به مثابهی افساری بر خلاقیت آنان عمل کرد.
She felt the bridle of societal expectations holding her back.
او احساس کرد که لگام انتظارات اجتماعی او را مهار کرده است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «bridle» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bridle