آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۶ بهمن ۱۴۰۲

    Bridle

    ˈbraɪdl ˈbraɪdl

    معنی bridle | جمله با bridle

    noun countable

    افسار، لگام (اسب)

    The rider adjusted the bridle on the horse's head before mounting.

    سوارکار قبل از سوار شدن، افسار را روی سر اسب تنظیم کرد.

    The horse tried to shake off the bridle.

    اسب سعی کرد از شر لگام خلاص شود.

    verb - intransitive

    سر خود را بالا انداختن، عصبانی شدن، رنجیده شدن (به نشانه‌ی اعتراض یا غرور و غیره)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس

    He bridled at the suggestion of quitting smoking.

    او از پیشنهاد ترک سیگار رنجیده شد.

    He bridle at the suggestion of giving up his favorite hobby.

    او از پیشنهاد کنار گذاشتن سرگرمی محبوبش سرش را بالا انداخت.

    verb - transitive

    افسار بستن، لگام بستن (به اسب)

    The trainer taught the young rider how to bridle her horse.

    مربی به سوارکار جوان یاد داد که چگونه به اسبش افسار ببندد.

    They had already saddled and bridled Mehri's horse.

    اسب مهری را از پیش زین و لگام کرده بودند.

    verb - transitive

    مهار کردن، کنترل کردن، جلوی ... خود را گرفتن (احساسات و غیره)

    He must bridle his tongue better.

    او باید زبانش را بهتر مهار کند.

    She tried to bridle her anger.

    سعی کرد خشمش را کنترل کند.

    noun countable

    مجازی افسار، لگام (هر چیزی که چیزی را کنترل یا بازداری یا سرکوب کند)

    The strict rules acted as a bridle on their creativity.

    قوانین سختگیرانه به مثابه‌ی افساری بر خلاقیت آنان عمل کرد.

    She felt the bridle of societal expectations holding her back.

    او احساس کرد که لگام انتظارات اجتماعی او را مهار کرده است.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد bridle

    1. noun restraining device
      Synonyms:
      restraint check control curb deterrent leash rein halter hackamore headstall trammels
    1. verb check, hold back
      Synonyms:
      control restrain check inhibit hold back curb repress suppress moderate govern rule subdue constrain keep in check master withhold
      Antonyms:
      release let go set free

    ارجاع به لغت bridle

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «bridle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bridle

    لغات نزدیک bridle

    • - bridgheboard
    • - bridging
    • - bridle
    • - bridle path
    • - bridle-wise
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.