گذشتهی ساده:
ruledشکل سوم:
ruledسومشخص مفرد:
rulesوجه وصفی حال:
rulingشکل جمع:
rulesقاعده، حکم، دستور، قانون
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
hygienic rules
دستورات بهداشتی
the rules of conduct in the office
دستور رفتار در اداره
the rules of versification
قواعد شعرپردازی
We are all bound by the rules of our culture.
ما همه تابع قوانین فرهنگ خویش هستیم.
Smoking in the movie house is against the rules.
سیگار کشیدن در سینما خلاف مقررات است.
As a rule, I go to bed at eleven.
معمولاً ساعت یازده به بستر میروم.
My mother laid down the rule that we should go to bed before ten.
مادرم این قاعده را برقرار کرد که ما باید پیش از ساعت ده به بستر برویم.
In that country, corruption is the rule rather than the exception.
در آن کشور فساد قاعده است نه استثنا.
I made it a rule never to hurry again.
با خود عهد کردم که دیگر هرگز شتاب نکنم.
Famine is the rule following war.
بعد از جنگ قحطی غیرمنتظره نیست.
حکومت، فرمانروایی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
the rule of law
حکومت قانون
during his ten-year rule
طی حکمروایی دهسالهی او
Under Nadder's rule Iran became strong.
در دوران حکومت نادر ایران قوی شد.
حکم کردن، فرمانروایی کردن، حکومت کردن، اداره کردن
An injury ruled him out for the game.
صدمهی بدنی شرکت او در مسابقه را غیرممکن کرد.
The police have ruled out arson.
پلیس عمدی بودن حریق را نفی کرده است.
He ruled the country with an iron fist.
او با مشتی آهنین بر کشور فرمانروایی کرد.
Violence rules the plot of this film.
داستان این فیلم پر از خشونت است.
He is ruled by jealousy.
حسادت بر او مسلط شده است.
Reason ruled his fear.
عقل ترس او را مهار کرد.
Please be ruled by me and don't buy that house.
خواهش میکنم به حرفم گوش بده و آن خانه را نخر.
He is ruled by his friends.
او به حرف دوستانش عمل میکند.
The court ruled in his favor.
دادگاه به نفع او رأی داد.
if it is ruled that all drunks must be apprehended ...
گر حکم شود که مست گیرند ...
The judge ruled that he was innocent.
قاضی حکم برائت او را صادر کرد.
You must obey all of the rules.
باید از همهی مقررات پیروی کنی.
خطکشی کردن
to rule a sheet of paper
یک ورق کاغذ را خطکشی کردن
ruled paper
کاغذ خطدار
ruled lines
خطوط خطکشیشده
غیرممکن کردن، غیرممکن پنداشتن، نامیسر کردن، ممنوع کردن، نادیده گرفتن
جلوگیری کردن، رد کردن، نپذیرفتن، مانع شدن
خلاف مقررات
از مقررات تخطی کردن، قانونشکنی کردن، تخلف کردن
قوانین و مقرارت، مقررات پیچاپیچ
معمولاً، بهطورکلی، قاعدتاً
let one's heart rule one's head
احساسات را بر عقل خود چیره کردن
مقررات را کش دادن، تبعیض قائل شدن
قاعدهی تجربی، قانون کلی، قانون نانوشته، قاعدهی سرانگشتی (قانون کلی مبتنیبر تجربه)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «rule» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/rule