با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Gather

ˈɡæðər ˈɡæðə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    gathered
  • شکل سوم:

    gathered
  • سوم‌شخص مفرد:

    gathers
  • وجه وصفی حال:

    gathering

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B2
گردآوری کردن، جمع کردن، گرد کردن، نتیجه گرفتن، استنباط کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- to gather information
- اطلاعات گردآوری کردن
- (R. Herrick) gather ye rosebuds while you may.
- تا می‌توانی شکوفه‌های گل سرخ جمع کن.
- He gathered the blanket about his legs.
- پتو را دور پاهای خود پیچید.
- to gather the wheat crop
- محصول گندم را درو کردن و انباشتن
- I gather that they disagreed.
- به این نتیجه رسیده‌ام که موافق نیستند.
- to gather speed
- سرعت گرفتن
- He gathered his brow.
- جبین را در هم کشید.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
گرد آمدن، جمع شدن، بزرگ شدن
- The brothers gathered around their father's corpse.
- برادرها دور جسد پدرشان حلقه زدند.
- A large crowd gathered at the scene of the accident.
- جمعیت زیادی در محل حادثه گرد آمده بودند.
- They gathered for lunch.
- برای نهار گرد هم آمدند.
- The boil has gathered and is ready to be lanced.
- دمل رسیده شده و برای نیشترزنی آماده است.
- Clouds gathered.
- ابرها متراکم شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد gather

  1. verb come or bring together
    Synonyms: accumulate, aggregate, amass, assemble, associate, bunch up, capture, choose, close with, cluster, collect, concentrate, congregate, convene, converge, corral, crowd, cull, draw, draw in, flock, forgather, gang up, garner, get together, group, hang around, hang out, heap, herd, hoard, huddle, make the scene, marshal, mass, meet, muster, pick, pile up, pluck, poke, pour in, punch, rally, reunite, round up, scare up, scrape together, show up, stack up, stockpile, swarm, throng, unite
    Antonyms: allot, deal, disperse, distribute, divide, scatter, separate, spread
  2. verb be led to believe; infer
    Synonyms: assume, conclude, deduce, draw, expect, find, hear, imagine, judge, learn, make, presume, reckon, suppose, surmise, suspect, take, think, understand
    Antonyms: misunderstand
  3. verb harvest, pick out
    Synonyms: crop, cull, draw, extract, garner, glean, heap, ingather, mass, pick up, pile, pluck, reap, select, stack, take in
    Antonyms: grow, plant
  4. verb gain, increase
    Synonyms: build, deepen, enlarge, expand, grow, heighten, intensify, rise, swell, thicken, wax

Phrasal verbs

  • gather up

    1- چیدن و انباشتن، گردآوری کردن 2- در هم کشیدن (مثل ابرو)، به هم فشردن

Idioms

ارجاع به لغت gather

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «gather» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/gather

لغات نزدیک gather

پیشنهاد بهبود معانی