Huddle

ˈhʌdl ˈhʌdl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    huddled
  • شکل سوم:

    huddled
  • سوم‌شخص مفرد:

    huddles
  • وجه وصفی حال:

    huddling
  • شکل جمع:

    huddles

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb
روی هم ریختن، روی هم انباشتن، ناقص انجام دادن، ازدحام کردن، مخفی کردن، درهم ریختگی، ازدحام، اجتماع افراد یک تیم، کنفرانس مخفیانه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- During the war, we used to huddle around the radio every night.
- در زمان جنگ هر شب دور رادیو حلقه می‌زدیم.
- Give me your tired, your poor, your huddled masses yearning to breathe free.
- (مجسمه‌ی آزادی) به من بدهید وامانده‌های خود را، مسکینان خود را، توده‌های درهم کزکرده‌ی خود را که آرزوی تنفس در آزادی را دارند.
- The men huddled themselves low against the cold wind.
- مردان در برابر باد سرد خود را به صورت کوژ و چمباتمه مانند درآورده بودند.
- to huddle under a blanket
- زیر پتو کز کردن
- Bankers huddled to discuss the new law.
- بانک‌داران گرد آمدند تا درباره ی قانون جدید شور کنند.
- There was no time, so they played without a huddle.
- چون وقت نبود بدون گردهمایی و مشورت بازی کردند.
- Passengers huddled like sheep in the bus.
- در اتوبوس مسافرها مانند گوسفند درهم چپیده بودند.
- She huddled her black coat around her and ran out.
- او پالتو سیاه را باعجله دور خود پیچید و بیرون دوید.
- The chairs were all huddled into the tiny closet.
- همه‌ی صندلی‌ها را توی صندوق‌خانه‌ی کوچک چپانده بودند.
- My books lay in a huddle on the table.
- کتاب‌های من به‌طور نامرتب روی میز کپه شده بودند.
- a huddle of meaningless words
- مشتی کلمات بی‌معنی
- an ugly huddle of old buildings
- مجموعه‌ی زشتی از خانه‌های کهنه
- Shivering children were huddled up against the radiator.
- بچه‌های لرزان دور رادیاتور شوفاژ حلقه زده بودند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد huddle

  1. noun assemblage, crowd, often disorganized
    Synonyms: bunch, chaos, cluster, clutter, confab, conference, confusion, disarray, discussion, disorder, gathering, group, heap, jumble, mass, meeting, mess, muddle
  2. verb meet, discuss
    Synonyms: bunch, cluster, confer, consult, converge, crouch, crowd, cuddle, curl up, draw together, flock, gather, herd, hug, hunch up, mass, nestle, parley, powwow, press, press close, snuggle, throng
    Antonyms: cancel

Phrasal verbs

  • huddle up (against) somebody (or something)

    (از شدت سرما یا ترس و غیره) خود را به کسی (یا چیزی) چسباندن، حلقه زدن، (در نزدیک چیزی) چمباتمه زدن

Idioms

ارجاع به لغت huddle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «huddle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/huddle

لغات نزدیک huddle

پیشنهاد بهبود معانی