گذشتهی ساده:
disarrayedشکل سوم:
disarrayedسومشخص مفرد:
disarraysوجه وصفی حال:
disarrayingاغتشاش، بینظمی، درهموبرهمی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
His death has left the company in complete disarray.
مرگ او شرکت را دچار نابهسامانی کامل کرده است.
The soldiers left the battlefield in disarray.
سربازان با بینظمی میدان نبرد را ترک کردند.
to throw into disarray
نابهسامان کردن
The child has disarrayed the books.
کودک کتابها را در هم ریخته است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «disarray» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/disarray