Disarray

ˌdɪsəˈreɪ ˌdɪsəˈreɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    disarrayed
  • شکل سوم:

    disarrayed
  • سوم‌شخص مفرد:

    disarrays
  • وجه وصفی حال:

    disarraying

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive
اغتشاش، بی‌نظمی، درهم‌وبرهمی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- His death has left the company in complete disarray.
- مرگ او شرکت را دچار نابه‌سامانی کامل کرده است.
- The soldiers left the battlefield in disarray.
- سربازان با بی‌نظمی میدان نبرد را ترک کردند.
- to throw into disarray
- نابه‌سامان کردن
- The child has disarrayed the books.
- کودک کتابها را در هم ریخته است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disarray

  1. noun disorder, confusion, mess
    Synonyms: anarchy, ataxia, chaos, clutter, disarrangement, discomposure, disharmony, dishevelment, disorganization, holy mess, indiscipline, jumble, muddle, shambles, snarl, tangle, topsy-turviness, unholy mess, unruliness, untidiness, upset
    Antonyms: arrangement, harmony, order, orderliness, organization

ارجاع به لغت disarray

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disarray» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disarray

لغات نزدیک disarray

پیشنهاد بهبود معانی