با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Mess

mes mes
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    messed
  • شکل سوم:

    messed
  • سوم‌شخص مفرد:

    messes
  • وجه وصفی حال:

    messing
  • شکل جمع:

    messes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun B1
شلوغی، کثیفی، شلختگی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- We have to clear away the mess left by the guests.
- باید ریخت و پاش مهمانان را جمع و جور کنیم.
- a big mess of people
- توده‌ی بزرگی از مردم جورواجور
- The apartment was a big mess.
- آپارتمان غرق در کثافت بود.
- He is making a mess of his own life.
- او دارد زندگی خود را تباه می‌کند.
- She got herself into a mess.
- او خود را به دردسر انداخت.
- The prisoner's appearance was a mess.
- سر و وضع آن زندانی افتضاح بود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun
یک خوراک (از غذا)، یک ظرف غذا، هم غذایی (در ارتش و غیره)، غذاخوری
- The mess opens at eight.
- غذاخوری ساعت هشت باز می‌شود.
- mess building
- ساختمان غذاخوری
- a mess of beans and beef
- خوراک لوبیا و گوشت گاو
- a savory mess of rice and chicken livers
- خوراک خوشمزه‌ای از برنج و جگر مرغ
- A mess of milk made by crumbling bread into it.
- خوراک شیر که در آن نان تلیت کرده‌بودند.
- Every officer is assigned to a mess.
- هر افسر را مأمور یک گروه هم‌خوراک می‌کنند.
- They never served the mess on time.
- هیچ‌گاه سر وقت غذا نمی‌دادند.
- Fresh fruit was a rarity in army messes.
- در ناهارخانه‌های ارتشی میوه‌ی تازه نادر بود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
شلوغ کاری کردن، آلوده کردن، آشفته کردن
- His clothes were all messed.
- لباس‌های او سرتاپا کثیف شده بود.
- A child messing with his fork and spoon.
- بچه‌ای که با چنگال و قاشق خود ور می‌رود.
- That event messed up my life.
- آن رویداد زندگی مرا مختل کرد.
- The wind messed up my hair.
- باد زلف مرا به هم زد.
- Tell him not to mess with me again!
- به او بگو دیگر سر به سرم نگذارد!
- You shouldn't be messing in other people's affairs!
- تو نباید در کار دیگران دخالت کنی!
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mess

  1. noun disorder, litter
    Synonyms: botch, chaos, clutter, combination, compound, confusion, debris, dirtiness, disarray, discombobulation, disorganization, every which way, eyesore, fright, hash, hodgepodge, jumble, mayhem, mishmash, monstrosity, salmagundi, shambles, sight, turmoil, untidiness, wreck, wreckage
    Antonyms: order, organization, tidiness
  2. noun difficulty, predicament
    Synonyms: dilemma, fix, imbroglio, jam, mix-up, muddle, perplexity, pickle, plight, stew
    Antonyms: benefit, solution

Phrasal verbs

  • mess about (or around)

    1- (عامیانه) درگیر شدن (با) 2- وقت تلف کردن، ور رفتن، انگولک کردن

ارجاع به لغت mess

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mess» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mess

لغات نزدیک mess

پیشنهاد بهبود معانی