با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Hash

hæʃ hæʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    hashes

معنی و نمونه‌جمله

  • noun verb - transitive
    خردکردن، گوشت و سبزه‌های پخته که با هم بیامیزند،آمیزش، مخلوط، مخلوط کردن، ریزه‌ریزه کردن، آدم کودن
    • - He pretty well hashed the history of that war.
    • - او در نوشتن تاریخ آن جنگ حسابی گند زد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد hash

  1. noun mess, mix-up
    Synonyms: assortment, clutter, confusion, hodgepodge, hotchpotch, jumble, litter, medley, mélange, miscellany, mishmash, muddle, salmagundi, shambles, stew

Phrasal verbs

  • hash out

    پس از مذاکرات طولانی توافق کردن

  • hash over

    به تفصیل مورد بحث قرار دادن، جزئیات را مورد مذاکره قرار دادن

Idioms

  • settle someone's hash

    (عامیانه) چیره‌شدن (بر کسی)، له‌و‌لورده کردن، سرکوب کردن

ارجاع به لغت hash

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hash» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hash

لغات نزدیک hash

پیشنهاد بهبود معانی