گذشتهی ساده:
mashedشکل سوم:
mashedسومشخص مفرد:
mashesوجه وصفی حال:
mashingخیساندهی مالت، خمیر نرم، خوراک همهچیز درهم، درهموبرهمی، نرم کردن، خردکردن، خمیر کردن، شیفتن، مفتون کردن، لاس زدن، دلربایی
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
We ate fried chickens and mashed potatoes.
ما جوجهی سرخکرده و پورهی سیبزمینی خوردیم.
mashed apple
سیب له شده
He mashed out his cigarette underfoot.
او سیگارش را با پا له کرد.
a mash of stale jokes and ugly dances
آش شله قلمکاری از بذلههای کهن و رقصهای زشت
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «mash» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mash