با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Squash

skwɑːʃ / / skwɒːʃ skwɒʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    squashed
  • شکل سوم:

    squashed
  • سوم شخص مفرد:

    squashes
  • وجه وصفی حال:

    squashing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb B2
له کردن، کوبیدن و نرم کردن، خفه کردن، شربت نارنج، افشره نارنج، (گیاه‌شناسی) کدو، کدوی رشتی، کدو مسما
- Julie squashed a fly on the windowpane.
- جولی مگس روی شیشه‌ی پنجره را له کرد.
- to squash a rebellion
- شورش را در هم کوبیدن
- to squash a strike
- اعتصاب را شکستن
- He was constantly squashed by his wife.
- زنش دائماً به او سرکوفت می‌زد.
- Ripe peaches fell squashing to the ground.
- هلوهای رسیده به زمین می‌افتادند و له می‌شدند.
- The accident reduced the car to squash.
- تصادف ماشین را خرد و خمیر کرد.
- lemon squash
- اسکواش لیمو
- Ramin went squashing through the mud.
- رامین شلپ‌شلپ‌کنان از میان گل‌و‌لای رد شد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد squash

  1. verb compress
    Synonyms: annihilate, bear, bruise, crowd, crush, distort, extinguish, flatten, jam, kill, macerate, mash, pound, press, pulp, push, put down, quash, quell, scrunch, shut down, sit on, smash, squeeze, squish, stamp on, suppress, trample, triturate
    Antonyms: fan, open, uncompress

ارجاع به لغت squash

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «squash» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/squash

لغات نزدیک squash

پیشنهاد بهبود معانی