گذشتهی ساده:
squashedشکل سوم:
squashedسومشخص مفرد:
squashesوجه وصفی حال:
squashingله کردن، کوبیدن و نرم کردن، خفه کردن، شربت نارنج، افشره نارنج، (گیاهشناسی) کدو، کدوی رشتی، کدو مسما
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Julie squashed a fly on the windowpane.
جولی مگس روی شیشهی پنجره را له کرد.
to squash a rebellion
شورش را در هم کوبیدن
to squash a strike
اعتصاب را شکستن
He was constantly squashed by his wife.
زنش دائماً به او سرکوفت میزد.
Ripe peaches fell squashing to the ground.
هلوهای رسیده به زمین میافتادند و له میشدند.
The accident reduced the car to squash.
تصادف ماشین را خرد و خمیر کرد.
lemon squash
اسکواش لیمو
Ramin went squashing through the mud.
رامین شلپشلپکنان از میان گلولای رد شد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «squash» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/squash