آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۶ شهریور ۱۴۰۳

    Kill

    kɪl kɪl

    گذشته‌ی ساده:

    killed

    شکل سوم:

    killed

    سوم‌شخص مفرد:

    kills

    وجه وصفی حال:

    killing

    شکل جمع:

    kills

    معنی kill | جمله با kill

    verb - transitive A2

    کشتن، به قتل رساندن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    They were killed in the war.

    آن‌ها در جنگ کشته شدند.

    Rustam killed his own son.

    رستم پسر خودش را کشت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The car accident killed five people.

    تصادف اتومبیل منجر به قتل پنج نفر شد.

    This poison kills rats.

    این زهر موش‌ها را می‌کشد.

    verb - transitive

    ذبح کردن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    Here they kill the sheep and freeze the meat.

    در اینجا گوسفندها را ذبح می‌کنند و گوشت آن‌ها را منجمد می‌کند.

    verb - transitive

    رد کردن، مخالفت کردن، نپذیرفتن، رأی مخالف دادن، وتو کردن

    The bill was killed on the first vote.

    در نخستین رأی‌گیری لایحه رد شد.

    I asked for a transfer, but my petition was killed.

    تقاضای انتقال کردم؛ ولی درخواستم رد شد.

    verb - transitive

    پایان دادن، خاتمه دادن

    verb - transitive

    حذف کردن، برداشتن

    They killed a good part of the story for political reasons.

    آنان به دلایل سیاسی بخش مهمی از داستان را حذف کردند.

    verb - transitive

    نابود کردن، از بین بردن

    Foreign competition killed local industries.

    رقابت خارجی صنایع محلی را نابود کرد.

    His opposition killed our chances of succeeding.

    مخالفت او احتمال موفقیت ما را از بین برد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He knew that he would not be able to kill the evil in the world.

    او می‌دانست که نخواهد توانست بدی را از دنیا ریشه‌کن کند.

    The drought killed our crops.

    خشکسالی محصولات ما را نابود کرد.

    verb - transitive

    متوقف کردن، فرونشاندن

    a sandwich to kill her hunger

    یک ساندویچ برای فرونشاندن گرسنگی او

    to kill a newspaper article

    جلو چاپ مقاله‌ی روزنامه را گرفتن

    verb - transitive

    گذراندن، سپری کردن

    To kill time until the train arrived, he started counting the beams on the ceiling.

    او برای گذراندن وقت تا آمدن قطار شروع به شمردن تیرهای سقف کرد.

    They killed the entire day playing backgammon.

    آن‌ها یک روز تمام را صرف بازی تخته‌نرد کردند.

    verb - transitive

    (مجازاً) کشتن

    This noise is killing me!

    این سروصدا دارد مرا می‌کشد!

    My feet are killing me!

    پاهایم خیلی درد می‌کند! (مردم از پادرد!)

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The heat and the heavy work killed him and he had to lie down.

    گرما و کار شاق او را بی‌تاب کرد و مجبور شد دراز بکشد.

    to kill oneself with laughter

    از خنده روده‌بر شدن

    verb - intransitive

    کشتن، به قتل رساندن

    noun countable

    قتل، کشتار، شکار

    They were getting ready for the kill.

    آنان برای کشتار آماده می‌شدند.

    The annual kill of pheasants is about 50000.

    شکار سالیانه‌ی قرقاول تقریبا به 50000 می‌رسد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد kill

    1. verb deprive of existence; destroy
      Synonyms:
      murder execute slay eliminate dispatch finish massacre liquidate eradicate exterminate wipe out assassinate do away with put to death get do in waste rub out off sacrifice annihilate obliterate neutralize suffocate smother poison drown hang strangle asphyxiate snuff put away polish off extirpate zap erase crucify guillotine electrocute immolate lynch dump X-out garrote
      Antonyms:
      create give birth bear
    1. verb turn off; cancel
      Synonyms:
      stop cancel turn off shut off extinguish suppress defeat nullify revoke quash veto prohibit forbid refuse halt cease neutralize counteract negative deaden still stifle smother ruin scotch turn out nix annul recant
      Antonyms:
      start turn on begin initiate

    Phrasal verbs

    kill off

    ریشه‌کن کردن، تا نفر آخر کشتن، کاملاً نابود کردن

    Idioms

    in at the kill

    1- حاضر در موقع ذبح حیوان شکار‌شده 2- شاهد اوج یا پرهیجان‌ترین مرحله‌ی هرچیز

    kill two birds with one stone

    با یک تیر دو نشان زدن، به یک گز دو فاخته زدن

    لغات هم‌خانواده kill

    • noun
      kill, overkill, killer, killing
    • adjective
      killer
    • verb - transitive
      kill

    سوال‌های رایج kill

    گذشته‌ی ساده kill چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده kill در زبان انگلیسی killed است.

    شکل سوم kill چی میشه؟

    شکل سوم kill در زبان انگلیسی killed است.

    شکل جمع kill چی میشه؟

    شکل جمع kill در زبان انگلیسی kills است.

    وجه وصفی حال kill چی میشه؟

    وجه وصفی حال kill در زبان انگلیسی killing است.

    سوم‌شخص مفرد kill چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد kill در زبان انگلیسی kills است.

    ارجاع به لغت kill

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «kill» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/kill

    لغات نزدیک kill

    • - kilim
    • - kilimanjaro
    • - kill
    • - kill block
    • - kill fee
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    scopolamine hysteric hysterics organic thematic think twice thirster thought-provoking thoughtfulness through throw a tantrum throw in the towel hospitality huge effect hugo فانوس‌ماهی زمردماهی شش‌ماهی لای‌ماهی صحنه‌آرایی صحه صداع صدمه مصدوم ضخیم ضخامت طرز تلفظ مرغوبیت راغب
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.