Kill

kɪl kɪl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    killed
  • شکل سوم:

    killed
  • سوم‌شخص مفرد:

    kills
  • وجه وصفی حال:

    killing
  • شکل جمع:

    kills

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A2
کشتن، به قتل رساندن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- They were killed in the war.
- آن‌ها در جنگ کشته شدند.
- Rustam killed his own son.
- رستم پسر خودش را کشت.
- The car accident killed five people.
- تصادف اتومبیل منجر به قتل پنج نفر شد.
- This poison kills rats.
- این زهر موش‌ها را می‌کشد.
verb - transitive
ذبح کردن
- Here they kill the sheep and freeze the meat.
- در اینجا گوسفندها را ذبح می‌کنند و گوشت آن‌ها را منجمد می‌کند.
verb - transitive
رد کردن، مخالفت کردن، نپذیرفتن، رأی مخالف دادن، وتو کردن
- The bill was killed on the first vote.
- در نخستین رأی‌گیری لایحه رد شد.
- I asked for a transfer, but my petition was killed.
- تقاضای انتقال کردم؛ ولی درخواستم رد شد.
verb - transitive
پایان دادن، خاتمه دادن
verb - transitive
حذف کردن، برداشتن
- They killed a good part of the story for political reasons.
- آنان به دلایل سیاسی بخش مهمی از داستان را حذف کردند.
verb - transitive
نابود کردن، از بین بردن
- Foreign competition killed local industries.
- رقابت خارجی صنایع محلی را نابود کرد.
- His opposition killed our chances of succeeding.
- مخالفت او احتمال موفقیت ما را از بین برد.
- He knew that he would not be able to kill the evil in the world.
- او می‌دانست که نخواهد توانست بدی را از دنیا ریشه‌کن کند.
- The drought killed our crops.
- خشکسالی محصولات ما را نابود کرد.
verb - transitive
متوقف کردن، فرونشاندن
- a sandwich to kill her hunger
- یک ساندویچ برای فرونشاندن گرسنگی او
- to kill a newspaper article
- جلو چاپ مقاله‌ی روزنامه را گرفتن
verb - transitive
گذراندن، سپری کردن
- To kill time until the train arrived, he started counting the beams on the ceiling.
- او برای گذراندن وقت تا آمدن قطار شروع به شمردن تیرهای سقف کرد.
- They killed the entire day playing backgammon.
- آن‌ها یک روز تمام را صرف بازی تخته‌نرد کردند.
verb - transitive
(مجازاً) کشتن
- This noise is killing me!
- این سروصدا دارد مرا می‌کشد!
- My feet are killing me!
- پاهایم خیلی درد می‌کند! (مردم از پادرد!)
- The heat and the heavy work killed him and he had to lie down.
- گرما و کار شاق او را بی‌تاب کرد و مجبور شد دراز بکشد.
- to kill oneself with laughter
- از خنده روده‌بر شدن
verb - intransitive
کشتن، به قتل رساندن
noun countable
قتل، کشتار، شکار
- They were getting ready for the kill.
- آنان برای کشتار آماده می‌شدند.
- The annual kill of pheasants is about 50000.
- شکار سالیانه‌ی قرقاول تقریبا به 50000 می‌رسد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد kill

  1. verb deprive of existence; destroy
    Synonyms: annihilate, asphyxiate, assassinate, crucify, dispatch, do away with, do in, drown, dump, electrocute, eradicate, erase, execute, exterminate, extirpate, finish, garrote, get, guillotine, hang, hit, immolate, liquidate, lynch, massacre, murder, neutralize, obliterate, off, poison, polish off, put away, put to death, rub out, sacrifice, slaughter, slay, smother, snuff, strangle, suffocate, waste, wipe out, X-out, zap
    Antonyms: bear, create, give birth
  2. verb turn off; cancel
    Synonyms: annul, cease, counteract, deaden, defeat, extinguish, forbid, halt, negative, neutralize, nix, nullify, prohibit, quash, quell, recant, refuse, revoke, ruin, scotch, shut off, smother, stifle, still, stop, suppress, turn out, veto
    Antonyms: begin, initiate, start, turn on

Phrasal verbs

  • kill off

    ریشه‌کن کردن، تا نفر آخر کشتن، کاملاً نابود کردن

Idioms

  • in at the kill

    1- حاضر در موقع ذبح حیوان شکار‌شده 2- شاهد اوج یا پرهیجان‌ترین مرحله‌ی هرچیز

  • kill two birds with one stone

    با یک تیر دو نشان زدن، به یک گز دو فاخته زدن

لغات هم‌خانواده kill

ارجاع به لغت kill

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «kill» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/kill

لغات نزدیک kill

پیشنهاد بهبود معانی