گذشتهی ساده:
killedشکل سوم:
killedسومشخص مفرد:
killsوجه وصفی حال:
killingشکل جمع:
killsکشتن، به قتل رساندن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
They were killed in the war.
آنها در جنگ کشته شدند.
Rustam killed his own son.
رستم پسر خودش را کشت.
The car accident killed five people.
تصادف اتومبیل منجر به قتل پنج نفر شد.
This poison kills rats.
این زهر موشها را میکشد.
ذبح کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Here they kill the sheep and freeze the meat.
در اینجا گوسفندها را ذبح میکنند و گوشت آنها را منجمد میکند.
رد کردن، مخالفت کردن، نپذیرفتن، رأی مخالف دادن، وتو کردن
The bill was killed on the first vote.
در نخستین رأیگیری لایحه رد شد.
I asked for a transfer, but my petition was killed.
تقاضای انتقال کردم؛ ولی درخواستم رد شد.
پایان دادن، خاتمه دادن
حذف کردن، برداشتن
They killed a good part of the story for political reasons.
آنان به دلایل سیاسی بخش مهمی از داستان را حذف کردند.
نابود کردن، از بین بردن
Foreign competition killed local industries.
رقابت خارجی صنایع محلی را نابود کرد.
His opposition killed our chances of succeeding.
مخالفت او احتمال موفقیت ما را از بین برد.
He knew that he would not be able to kill the evil in the world.
او میدانست که نخواهد توانست بدی را از دنیا ریشهکن کند.
The drought killed our crops.
خشکسالی محصولات ما را نابود کرد.
متوقف کردن، فرونشاندن
a sandwich to kill her hunger
یک ساندویچ برای فرونشاندن گرسنگی او
to kill a newspaper article
جلو چاپ مقالهی روزنامه را گرفتن
گذراندن، سپری کردن
To kill time until the train arrived, he started counting the beams on the ceiling.
او برای گذراندن وقت تا آمدن قطار شروع به شمردن تیرهای سقف کرد.
They killed the entire day playing backgammon.
آنها یک روز تمام را صرف بازی تختهنرد کردند.
(مجازاً) کشتن
This noise is killing me!
این سروصدا دارد مرا میکشد!
My feet are killing me!
پاهایم خیلی درد میکند! (مردم از پادرد!)
The heat and the heavy work killed him and he had to lie down.
گرما و کار شاق او را بیتاب کرد و مجبور شد دراز بکشد.
to kill oneself with laughter
از خنده رودهبر شدن
کشتن، به قتل رساندن
قتل، کشتار، شکار
They were getting ready for the kill.
آنان برای کشتار آماده میشدند.
The annual kill of pheasants is about 50000.
شکار سالیانهی قرقاول تقریبا به 50000 میرسد.
ریشهکن کردن، تا نفر آخر کشتن، کاملاً نابود کردن
1- حاضر در موقع ذبح حیوان شکارشده 2- شاهد اوج یا پرهیجانترین مرحلهی هرچیز
با یک تیر دو نشان زدن، به یک گز دو فاخته زدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «kill» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/kill