گذشتهی ساده:
startedشکل سوم:
startedسومشخص مفرد:
startsوجه وصفی حال:
startingشکل جمع:
startsشروع کردن، آغاز کردن، دایر کردن، عازم شدن، عزیمت کردن
to start a new business
کسب تازهای را راه انداختن
It started to snow.
بارش برف آغاز شد.
واداشتن، مجبور کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Her story started me crying.
داستان او مرا به گریه انداخت.
The book started me thinking.
کتاب مرا به فکر انداخت.
فراری دادن، رم کردن
to start a rabbit
خرگوشی را از سورخ خود تاراندن
شروع، آغاز، مبدأ ، مقدمه، ابتدا
فرصت، فرجه
to give someone a fresh start
به کسی یک فرصت تازه دادن
آغاز به بازگشت کردن، مراجعت را شروع کردن
دوباره آغاز کردن، تکرار کردن
1- اول از همه، اولاً 2- در آغاز، در ابتدا 3- (موتور و غیره) روشن کردن
آغاز کردن، شروع کردن
صاحب فرزند اول شدن، فرزند اول را به دنیا آوردن، بچهدار شدن (فرزند نخست)
اولاً، قبل از همهچیز، بهعنوان مقدمه
از هیچ شروع کردن
start off on the right (or wrong) foot
سنگ اول را درست (یا کج) گذاشتن، از آغاز درست (یا غلط) عمل کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «start» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/start