آیکن بنر

تا 40% تخفیف یلدایی

تا 40% تخفیف یلدایی

خرید یا تمدید
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ بهمن ۱۴۰۳

    Lead

    liːd led liːd led

    گذشته‌ی ساده:

    led

    شکل سوم:

    led

    سوم‌شخص مفرد:

    leads

    وجه وصفی حال:

    leading

    شکل جمع:

    leads

    توضیحات:

    در معنای سیزدهم در انگلیسی بریتانیایی به‌جای lead از flex نیز استفاده می‌شود.

    در معنای سیزدهم در انگلیسی آمریکایی به‌جای lead از cord نیز استفاده می‌شود.

    در معنای چهاردهم در انگلیسی آمریکایی به‌جای lead از leash نیز استفاده می‌شود.

    در معنی این لغت به‌عنوان «عنصر شیمیایی»:

    نماد: Pb

    عدد اتمی: 87

    جرم اتمی: 207.2

    معنی lead | جمله با lead

    verb - intransitive verb - transitive B2

    فرماندهی کردن، سرپرستی کردن، رهبری کردن، سرکردگی کردن، کنترل کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    Our symphony orchestra will be led by Ricardo Muti.

    ارکستر سمفونیک ما توسط ریکاردو موتی رهبری می‌شود.

    The mayor aims to lead the city towards sustainable development.

    شهردار قصد دارد شهر را به سمت توسعه پایدار رهبری کند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The teacher tried to lead the students in discussion.

    معلم سعی کرد دانش آموزان را در بحث سرپرستی کند.

    verb - intransitive verb - transitive B2

    ورزش جلو بودن، برنده بودن، اول بودن، پیروز شدن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    His impressive performance allowed him to lead the competition.

    عملکرد چشمگیر او اجازه داد تا در این رقابت پیروز شود.

    Our team leads (them) by five points.

    تیم ما پنج امتیاز (از آن‌ها) جلو است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    They worked hard to lead the standings throughout the season.

    آن‌ها برای اول بودن در جدول رده‌بندی در طول فصل سخت تلاش کردند.

    verb - intransitive C2

    منجر شدن، موجب شدن، سبب بودن یا شدن، باعث شدن (معمولاً اتفاقی بد)

    What led you to this decision?

    چه چیزی موجب این تصمیم شما شد؟

    Overspending will lead to bankruptcy.

    ولخرجی به ورشکستگی منجر خواهد شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    A cold can lead to pneumonia.

    سرماخوردگی ممکن است منجر به سینه پهلو بشود.

    One thing led to another.

    یک چیز منجر به چیز دیگری شد.

    This work seems to be leading nowhere.

    ظاهراً این کار به جایی نخواهد رسید.

    Problems that led her to suicide.

    مشکلاتی که باعث خودکشی کردن او شدند.

    to lead astray

    گمراه کردن

    verb - intransitive verb - transitive B1

    هدایت کردن، راهنمایی کردن، سوق دادن

    She led us through the hall and into the room.

    او ما را در سرتاسر راهرو و به درون اتاق راهنمایی کرد.

    I led the guests into their rooms.

    مهمانان را به اطاق‌هایشان هدایت کردم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    There are signs and lights that will lead you there.

    نشان‌ها و چراغ‌ها شما را به آنجا راهنمایی خواهند کرد.

    I took the blind man's hand and led him across the road.

    دست مرد کور را گرفتم و او را از جاده رد کردم.

    verb - transitive B2

    (سبک خاصی) زندگی کردن

    They used to lead a life of luxury.

    آنان زندگی پر تجملی داشتند.

    He leads a hard life.

    او زندگی سختی را می‌گذراند.

    verb - intransitive

    ورزش (بوکس) اولین مشت را زدن

    He decided to lead with his right hand in the match.

    او تصمیم گرفت با دست راست خود اولین مشت را در مسابقه بزند.

    In the opening round, he chose to lead aggressively.

    در دور افتتاحیه ، وی تصمیم گرفت اولین مشت را به‌صورت تهاجمی بزند.

    verb - intransitive

    در صدر قرار داشتن، (از همه) جلو بودن

    They lead the world in cancer research.

    آنان از نظر پژوهش سرطان در دنیا اول هستند.

    He leads his class in grades.

    او از نظر نمره در کلاس شاگرد اول است.

    verb - intransitive

    (در بازی ورق) آغاز کردن، دست را شروع کردن، کارت اول را انداختن یا برداشتن، بازی اول

    Whose lead is it?

    نوبت بازی کیست؟

    verb - transitive

    (آب یا بخار یا طناب و غیره را در لوله یا مسیر خاصی) راندن، رساندن

    The steam is led out of the building through this pipe.

    با این لوله، بخار به خارج ساختمان برده می‌شود.

    This door leads into the garden.

    این در به باغ باز می‌شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    This road leads to Natanz.

    این راه به نطنز می‌رود.

    noun singular B2

    جلو، تقدم، سبقت، پیش، پیشگامی، پیشتازی، مقام اول، پیش‌افت

    to take the lead

    جلو زدن، پیشی گرفتن

    to lose the lead

    مقام اول را از دست دادن

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    We have the lead in computer technology.

    ما در فن کامپیوتر پیش هستیم.

    the horse in the lead

    اسب حائز مقام اول، اسب جلوتر از همه

    He holds a wide lead over the others.

    او خیلی از سایرین جلوتر است.

    noun singular C2

    رهبر، پیشوا، راهنما، جلودار

    to take the lead in a project

    رهبری (انجام) طرحی را عهده‌دار شدن

    Follow his lead.

    از او پیروی کن (هر کاری او می‌کند تو هم بکن).

    noun countable

    اشاره، کلید، سرنخ، اطلاعات (هر چیزی که موجب کمک و راهنمایی شود)

    The detective is investigating an important new lead.

    کارآگاه سرنخ تازه و مهمی را مورد بررسی قرار می‌د‌هد.

    The journalist received a lead that could uncover a major scandal.

    روزنامه‌نگار اطلاعاتی را دریافت کرد که می‌توانست رسوایی بزرگی را افشا کند.

    noun countable

    سیم

    The electrician replaced the faulty lead to ensure proper connection.

    برق‌کار برای اطمینان از اتصال مناسب، سیم معیوب را تعویض کرد.

    I need a longer lead to reach the power outlet.

    من برای رسیدن به پریز برق به سیم طولانی‌تری نیاز دارم.

    noun countable

    انگلیسی بریتانیایی (با گرفتن دست یا افسار و غیره) بردن، لگام، افسار، قلاده، مهار، کشاندن، (انگلیسی امریکایی) رجوع شود به: leash

    You must keep your dog on a lead in the park.

    در پارک باید سگ خود را مهار کنید.

    to lead a horse by the bridle

    با لگام اسب را به دنبال خود کشاندن

    noun singular

    ورزش (بوکس) اولین مشت

    She established an early lead by landing a swift left hook.

    او با زدن یک هوک چپ سریع، اولین مشت را وارد کرد.

    His quick lead caught the opponent off guard.

    مشت اول سریع او، حریف را غافل‌گیر کرد.

    adjective B1

    (تئاتر و سینما و...) نقش اصلی، بازیگر اصلی، نقش اول

    He has played the lead role in several plays.

    او در چند نمایش نقش اول را به‌ عهده داشته است.

    His charisma made him the lead actor for the film.

    کاریزمایش او را به بازیگر نقش اصلی فیلم تبدیل کرد.

    adjective

    (در روزنامه یا بخش خبر از رادیو و تلویزیون و غیره) مهمترین (خبر یا رویداد)، داستان روز

    today's lead story

    مهمترین خبر (داستان) امروز

    Her article featured a lead piece that captured the public's attention.

    مقاله وی بخش خبری مهمی داشت که توجه مردم را به خود جلب می‌کرد.

    noun uncountable

    شیمی عنصر شیمیایی سرب، عنصر سرب، فلز سرب

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی شیمی

    مشاهده

    The pipes in our old house were made of lead.

    لوله‌های خانه‌ی قدیمی ما از سرب ساخته شده بودند.

    Lead is a dense metal often used in batteries.

    سرب فلزی چگال است که اغلب در باتری‌ها استفاده می‌شود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    He wore gloves while handling the lead sheets.

    او هنگام دست زدن به ورقه‌های سربی دستکش پوشید.

    noun countable uncountable

    نوک (مداد)

    The pencil's lead broke during the test.

    نوک مداد در طول امتحان شکست.

    The artist preferred using a softer lead for shading.

    این هنرمند نوک نرم‌تری را برای سایه‌زنی ترجیح داد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد lead

    1. noun first place, supremacy
      Synonyms:
      advantage edge head top priority precedence leadership guidance example model star direction start point margin over ahead advance top spot heavy principal primacy protagonist vanguard cutting-edge title role front rank facade spark bulge pilot
      Antonyms:
      last
    1. noun clue
      Synonyms:
      hint sign tip suggestion indication guide evidence proof trace
    1. verb guide physically
      Synonyms:
      show guide escort conduct direct accompany convey convoy manage protect guard shepherd pilot drive steer usher attend see show around show the way point out point the way precede watch over be responsible for go along with traverse span pass along get find a way induce persuade coerce compel force prevail quarterback route safeguard impel squire show in
      Antonyms:
      follow
    1. verb guide mentally; influence
      Synonyms:
      affect cause induce produce motivate manage direct govern preside over supervise command dispose move persuade contribute result in introduce bring prompt incline shepherd serve conduce prevail run things helm draw spur tend convert quarterback bring on call the shots go out in front get the jump on spearhead trail-blaze
      Antonyms:
      follow obey comply consent
    1. verb surpass
      Synonyms:
      exceed outdo excel transcend outstrip be ahead come first precede usher blaze a trail
      Antonyms:
      lose fall behind

    Phrasal verbs

    lead into

    کار را رساندن به، منجر کردن به

    lead off

    (در فعالیت‌های گروهی) آغازکننده بودن، آغاز کردن، شروع کردن

    lead on

    فریفتن، گول زدن، فریب دادن

    lead up to

    منتهی شدن، منجر شدن، ختم شدن، زمینه‌ساز بودن

    زمینه‌چینی کردن، مقدمه‌چینی کردن، به‌تدریج سر صحبت را باز کردن

    Collocations

    pencil lead

    نوک مداد، مغزی مداد

    Idioms

    lead by the nose

    مجبور به پیروی یا اطاعت بی‌چون و چرا کردن

    (کسی را) کاملاً زیر مهار‌کشیدن، کاملاً مسلط‌بودن (بر کسی)

    lead someone a merry chase (or dance)

    با فریب کسی را به کار بیهوده‌ای گماردن، دنبال نخود سیاه فرستادن

    lead with one's chin

    (عامیانه) با بی‌احتیاطی و به‌طور خطرناک عمل کردن، خود را به خطر انداختن

    you can lead a horse to water, but you can't make him drink

    نمی‌تونی کسی رو به انجام کاری مجبور کنی (می‌تونی به کسی پیشنهاد خوبی بدی، اما نمی‌تونی وادارش کنی که انجامش بده)

    لغات هم‌خانواده lead

    • noun
      lead, leader, leadership
    • adjective
      lead, leading
    • verb - transitive
      lead

    سوال‌های رایج lead

    گذشته‌ی ساده lead چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده lead در زبان انگلیسی led است.

    شکل سوم lead چی میشه؟

    شکل سوم lead در زبان انگلیسی led است.

    شکل جمع lead چی میشه؟

    شکل جمع lead در زبان انگلیسی leads است.

    وجه وصفی حال lead چی میشه؟

    وجه وصفی حال lead در زبان انگلیسی leading است.

    سوم‌شخص مفرد lead چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد lead در زبان انگلیسی leads است.

    ارجاع به لغت lead

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «lead» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/lead

    لغات نزدیک lead

    • - leaching
    • - leachy
    • - lead
    • - lead (a life)
    • - lead (someone) a merry chase
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    garbled gastrointestinal gateway gear up gelatinous out of nowhere over the years Jul jump at jump on the bandwagon Jun juristic just then just as kinda تندیس نفت ماهی آبشش‌آبی ماهی دهان‌کاغذی ماهی گل‌خورک مزین کیقباد یاتاقان نفتالین زعفران لق لحیم میلیارد میلیاردر میلیون
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.