در معنای سیزدهم در انگلیسی بریتانیایی بهجای lead از flex نیز استفاده میشود.
در معنای سیزدهم در انگلیسی آمریکایی بهجای lead از cord نیز استفاده میشود.
در معنای چهاردهم در انگلیسی آمریکایی بهجای lead از leash نیز استفاده میشود.
در معنی این لغت بهعنوان «عنصر شیمیایی»:
نماد: Pb
عدد اتمی: 87
جرم اتمی: 207.2
فرماندهی کردن، سرپرستی کردن، رهبری کردن، سرکردگی کردن، کنترل کردن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
Our symphony orchestra will be led by Ricardo Muti.
ارکستر سمفونیک ما توسط ریکاردو موتی رهبری میشود.
The mayor aims to lead the city towards sustainable development.
شهردار قصد دارد شهر را به سمت توسعه پایدار رهبری کند.
The teacher tried to lead the students in discussion.
معلم سعی کرد دانش آموزان را در بحث سرپرستی کند.
ورزش جلو بودن، برنده بودن، اول بودن، پیروز شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
His impressive performance allowed him to lead the competition.
عملکرد چشمگیر او اجازه داد تا در این رقابت پیروز شود.
Our team leads (them) by five points.
تیم ما پنج امتیاز (از آنها) جلو است.
They worked hard to lead the standings throughout the season.
آنها برای اول بودن در جدول ردهبندی در طول فصل سخت تلاش کردند.
منجر شدن، موجب شدن، سبب بودن یا شدن، باعث شدن (معمولاً اتفاقی بد)
What led you to this decision?
چه چیزی موجب این تصمیم شما شد؟
Overspending will lead to bankruptcy.
ولخرجی به ورشکستگی منجر خواهد شد.
A cold can lead to pneumonia.
سرماخوردگی ممکن است منجر به سینه پهلو بشود.
One thing led to another.
یک چیز منجر به چیز دیگری شد.
This work seems to be leading nowhere.
ظاهراً این کار به جایی نخواهد رسید.
Problems that led her to suicide.
مشکلاتی که باعث خودکشی کردن او شدند.
to lead astray
گمراه کردن
هدایت کردن، راهنمایی کردن، سوق دادن
She led us through the hall and into the room.
او ما را در سرتاسر راهرو و به درون اتاق راهنمایی کرد.
I led the guests into their rooms.
مهمانان را به اطاقهایشان هدایت کردم.
There are signs and lights that will lead you there.
نشانها و چراغها شما را به آنجا راهنمایی خواهند کرد.
I took the blind man's hand and led him across the road.
دست مرد کور را گرفتم و او را از جاده رد کردم.
(سبک خاصی) زندگی کردن
They used to lead a life of luxury.
آنان زندگی پر تجملی داشتند.
He leads a hard life.
او زندگی سختی را میگذراند.
ورزش (بوکس) اولین مشت را زدن
He decided to lead with his right hand in the match.
او تصمیم گرفت با دست راست خود اولین مشت را در مسابقه بزند.
In the opening round, he chose to lead aggressively.
در دور افتتاحیه ، وی تصمیم گرفت اولین مشت را بهصورت تهاجمی بزند.
در صدر قرار داشتن، (از همه) جلو بودن
They lead the world in cancer research.
آنان از نظر پژوهش سرطان در دنیا اول هستند.
He leads his class in grades.
او از نظر نمره در کلاس شاگرد اول است.
(در بازی ورق) آغاز کردن، دست را شروع کردن، کارت اول را انداختن یا برداشتن، بازی اول
Whose lead is it?
نوبت بازی کیست؟
(آب یا بخار یا طناب و غیره را در لوله یا مسیر خاصی) راندن، رساندن
The steam is led out of the building through this pipe.
با این لوله، بخار به خارج ساختمان برده میشود.
This door leads into the garden.
این در به باغ باز میشود.
This road leads to Natanz.
این راه به نطنز میرود.
جلو، تقدم، سبقت، پیش، پیشگامی، پیشتازی، مقام اول، پیشافت
to take the lead
جلو زدن، پیشی گرفتن
to lose the lead
مقام اول را از دست دادن
We have the lead in computer technology.
ما در فن کامپیوتر پیش هستیم.
the horse in the lead
اسب حائز مقام اول، اسب جلوتر از همه
He holds a wide lead over the others.
او خیلی از سایرین جلوتر است.
رهبر، پیشوا، راهنما، جلودار
to take the lead in a project
رهبری (انجام) طرحی را عهدهدار شدن
Follow his lead.
از او پیروی کن (هر کاری او میکند تو هم بکن).
اشاره، کلید، سرنخ، اطلاعات (هر چیزی که موجب کمک و راهنمایی شود)
The detective is investigating an important new lead.
کارآگاه سرنخ تازه و مهمی را مورد بررسی قرار میدهد.
The journalist received a lead that could uncover a major scandal.
روزنامهنگار اطلاعاتی را دریافت کرد که میتوانست رسوایی بزرگی را افشا کند.
سیم
The electrician replaced the faulty lead to ensure proper connection.
برقکار برای اطمینان از اتصال مناسب، سیم معیوب را تعویض کرد.
I need a longer lead to reach the power outlet.
من برای رسیدن به پریز برق به سیم طولانیتری نیاز دارم.
انگلیسی بریتانیایی (با گرفتن دست یا افسار و غیره) بردن، لگام، افسار، قلاده، مهار، کشاندن، (انگلیسی امریکایی) رجوع شود به: leash
You must keep your dog on a lead in the park.
در پارک باید سگ خود را مهار کنید.
to lead a horse by the bridle
با لگام اسب را به دنبال خود کشاندن
ورزش (بوکس) اولین مشت
She established an early lead by landing a swift left hook.
او با زدن یک هوک چپ سریع، اولین مشت را وارد کرد.
His quick lead caught the opponent off guard.
مشت اول سریع او، حریف را غافلگیر کرد.
(تئاتر و سینما و...) نقش اصلی، بازیگر اصلی، نقش اول
He has played the lead role in several plays.
او در چند نمایش نقش اول را به عهده داشته است.
His charisma made him the lead actor for the film.
کاریزمایش او را به بازیگر نقش اصلی فیلم تبدیل کرد.
(در روزنامه یا بخش خبر از رادیو و تلویزیون و غیره) مهمترین (خبر یا رویداد)، داستان روز
today's lead story
مهمترین خبر (داستان) امروز
Her article featured a lead piece that captured the public's attention.
مقاله وی بخش خبری مهمی داشت که توجه مردم را به خود جلب میکرد.
شیمی عنصر شیمیایی سرب، عنصر سرب، فلز سرب
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی شیمی
The pipes in our old house were made of lead.
لولههای خانهی قدیمی ما از سرب ساخته شده بودند.
Lead is a dense metal often used in batteries.
سرب فلزی چگال است که اغلب در باتریها استفاده میشود.
He wore gloves while handling the lead sheets.
او هنگام دست زدن به ورقههای سربی دستکش پوشید.
نوک (مداد)
The pencil's lead broke during the test.
نوک مداد در طول امتحان شکست.
The artist preferred using a softer lead for shading.
این هنرمند نوک نرمتری را برای سایهزنی ترجیح داد.
کار را رساندن به، منجر کردن به
(در فعالیتهای گروهی) آغازکننده بودن، آغاز کردن، شروع کردن
فریفتن، گول زدن، فریب دادن
منتهی شدن، منجر شدن، ختم شدن، زمینهساز بودن
زمینهچینی کردن، مقدمهچینی کردن، بهتدریج سر صحبت را باز کردن
نوک مداد، مغزی مداد
مجبور به پیروی یا اطاعت بیچون و چرا کردن
(کسی را) کاملاً زیر مهارکشیدن، کاملاً مسلطبودن (بر کسی)
lead someone a merry chase (or dance)
با فریب کسی را به کار بیهودهای گماردن، دنبال نخود سیاه فرستادن
(عامیانه) با بیاحتیاطی و بهطور خطرناک عمل کردن، خود را به خطر انداختن
you can lead a horse to water, but you can't make him drink
نمیتونی کسی رو به انجام کاری مجبور کنی (میتونی به کسی پیشنهاد خوبی بدی، اما نمیتونی وادارش کنی که انجامش بده)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «lead» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/lead