فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Obey

əʊˈbeɪ əʊˈbeɪ

گذشته‌ی ساده:

obeyed

شکل سوم:

obeyed

سوم‌شخص مفرد:

obeys

وجه وصفی حال:

obeying

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive B2

اطاعت کردن، فرمان‌برداری کردن، تمکین کردن، تبعیت کردن، حرف‌شنوی کردن، موافقت کردن، تسلیم شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

A soldier must obey his officer.

سرباز باید از افسر خود فرمان‌برداری کند.

We must obey the law.

باید از قانون اطاعت کنیم.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

to obey one's conscience

به وجدان خود گوش فرا دادن

He instructed and we obeyed.

او دستور می‌داد و ما انجام می‌دادیم.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد obey

  1. verb conform, give in
    Synonyms:
    agree accept follow comply submit adhere to observe fulfill perform execute discharge keep mind heed answer concur assent accede act upon embrace respond serve surrender bow to give way abide by hold fast carry out do one's duty do what is expected do what one is told take orders be loyal to be ruled by do as one says get in line toe the line play second fiddle knuckle under
    Antonyms:
    disobey rebel mutiny

لغات هم‌خانواده obey

  • verb - transitive
    obey

ارجاع به لغت obey

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «obey» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/obey

لغات نزدیک obey

پیشنهاد بهبود معانی