گذشتهی ساده:
obeyedشکل سوم:
obeyedسومشخص مفرد:
obeysوجه وصفی حال:
obeyingاطاعت کردن، فرمانبرداری کردن، تمکین کردن، تبعیت کردن، حرفشنوی کردن، موافقت کردن، تسلیم شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
A soldier must obey his officer.
سرباز باید از افسر خود فرمانبرداری کند.
We must obey the law.
باید از قانون اطاعت کنیم.
to obey one's conscience
به وجدان خود گوش فرا دادن
He instructed and we obeyed.
او دستور میداد و ما انجام میدادیم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «obey» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/obey