گذشتهی ساده:
dischargedشکل سوم:
dischargedسومشخص مفرد:
dischargesوجه وصفی حال:
dischargingشکل جمع:
dischargesترخیص کردن، آزاد کردن، مرخص کردن، رها کردن (معمولاً از بیمارستان یا دادگاه)
Two of the prisoners were discharged yesterday.
دوتا از زندانیان دیروز آزاد شدند.
He was discharged from the hospital after a week of treatment.
او پساز یک هفته درمان از بیمارستان مرخص شد.
to discharge a patient from the hospital
بیمار را از بیمارستان مرخص کردن
تخلیه کردن، خارج کردن، دفع کردن، نشت کردن، رها کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The river discharges its waters into the lake.
رودخانه آب خود را به دریاچه میریزد.
A motor discharges some smoke.
موتور مقداری دود بیرون میدهد.
A boil discharges pus.
کورک چرک از خود بیرون میدهد.
Into her diary she discharged her loneliness and anger.
او تنهایی و خشم خود را در دفتر خاطرات خود بروز داد.
to discharge a capacitor
تخلیه کردن خازن
to charge and discharge a battery
پر کردن و خالی کردن باطری
the discharge of a ship
تخلیهی کشتی
to discharge a ship
کشتی را خالی کردن (از بار)
When he saw me, he discharged a string of curses.
مرا که دید افتاد به فحاشی.
انجام دادن، ایفا کردن، عمل کردن
He discharged his duties honorably.
او با شرافتمندی وظایف خود را انجام داد.
The committee is expected to discharge its obligations fairly.
انتظار میرود کمیته بهطور منصفانه به تعهدات خود عمل کند.
پرداخت کردن، تسویه کردن، باطل کردن، صفر کردن (بدهی بهطور کامل)
Bankruptcy helped them discharge a large portion of their business debts.
ورشکستگی به آنها کمک کرد بخش بزرگی از بدهیهای تجاریشان را از باطل کنند.
He worked hard to discharge all his student debts within five years.
او سخت کار کرد تا تمام بدهیهای دانشجوییاش را ظرف پنج سال تسویه کند.
to discharge one's liabilities
بدهیهای خود را پرداخت کردن
شلیک کردن، تیراندازی کردن، در کردن
Altogether, five projectiles were discharged.
رویهمرفته پنج تیر شلیک شد.
The revolver discharged by itself.
هفتتیر خودبهخود در رفت.
to discharge a gun
تفنگ را درکردن
اخراج کردن، برکنار کردن
He can discharge any employee that he wants.
او هر کارمندی را که بخواهد اخراج میکند.
They discharged the accountant after discovering the error.
آنها پساز فهمیدن اشتباه، حسابدار را برکنار کردند.
ترخیص، برائت، آزادی (از بیمارستان، زندان و...)
He received a full discharge.
او برائت کامل حاصل کرد.
The soldiers received their discharge papers.
سربازان برگههای پایانخدمت خود را دریافت کردند.
تخلیه، دفع، نشت، خروج
The factory was fined for the discharge of untreated sewage.
کارخانه بهدلیل تخلیهی فاضلاب تصفیهنشده جریمه شد.
There was a visible discharge of smoke from the building.
نشت قابلمشاهدهای از دود از ساختمان دیده میشد.
ترشحات (که از بدن هنگام عفونت خارج میشود)
The nurse rinsed the discharge around the sore.
پرستار ترشحات دور زخم را شستوشو داد.
If you notice any unusual discharge, see a doctor.
اگر هرگونه ترشح غیرعادی مشاهده کردید، به پزشک مراجعه کنید.
تسویه، انجام، ایفا، پرداخت، ادای وظیفه
He was commended for his discharge of responsibilities during the crisis.
او برای انجام وظایفش درطول بحران تحسین شد.
Timely discharge of payments is important for maintaining good credit.
تسویهی بهموقع پرداختها برای حفظ اعتبار خوب اهمیت دارد.
شلیک، تیراندازی
He was charged with unlawful discharge of a firearm.
او به جرم شلیک غیرقانونی اسلحه متهم شد.
Police reported multiple discharges during the shootout.
پلیس گزارش داد که در درگیری چندین تیراندازی صورت گرفت.
the discharge of arrows toward the enemy
در کردن پیکانها به سوی دشمن
an artillery discharge
شلیک توپخانه
(ارتش) اخراج به خاطر بدرفتاری
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «discharge» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/discharge