با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Fire

faɪr faɪə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fired
  • شکل سوم:

    fired
  • سوم‌شخص مفرد:

    fires
  • وجه وصفی حال:

    firing
  • شکل جمع:

    fires

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun A2
آتش‌سوزی، حریق

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- My house is insured against fire.
- خانه‌ی من در مقابل آتش‌سوزی بیمه است .
- Fire destroyed half of the city.
- حریق نصف شهر را از بین برد.
- forest fire
- آتش‌سوزی جنگل
- the great fire of London
- آتش‌سوزی بزرگ لندن
noun
آتش، آذر
- He warmed himself by the fire.
- کنار آتش خود را گرم کرد.
- Fire burned the baby's hand.
- آتش دست بچه را سوزاند.
- to light a fire
- آتش روشن کردن
noun
اجاق، بخاری، منقل
- a gas fire
- بخاری گازی
- an electric fire
- بخاری برقی
noun
(نظامی) آتش، شلیک
noun
شور و شوق، اشتیاق، حرارت، تب و تاب، گرما، آتش
verb - transitive
آتش زدن (به)، به آتش کشیدن، ایجاد حریق کردن در، سوزاندن
verb - transitive
حرارت دادن، تفت دادن، (آجر، سفال) پختن، (چای) خشک کردن
verb - transitive
سوخت رساندن به، سوختگیری کردن، روشن نگه داشتن
verb - transitive
(تخیل، انگیزه، علاقه) تحریک کردن، بر انگیختن
verb - transitive
(تفنگ و کمان) شلیک کردن، آتش کردن، خالی کردن، (موشک) پرتاب کردن، (مواد منفجره) منفجر کردن، ترکاندن
verb - transitive
(حیوان) داغ کردن
verb - transitive
(محاوره) بیرون کردن، بیرون انداختن، اخراج کردن
verb - intransitive
روشن شدن، مشتعل شدن، آتش گرفتن، شعله‌ور شدن، سوختن
verb - intransitive
(گیاه، گندم) زرد شدن، خشک شدن
verb - intransitive
شلیک کردن، آتش کردن، تیراندازی کردن
- to put a fire out
- آتش را خاموش کردن
- We returned their fire.
- ما به تیراندازی آنان پاسخ دادیم.
- artillery fire
- آتش توپخانه
- the sound of gunfire
- صدای شلیک تفنگ
- Her speech lacked fire.
- سخنرانی او گرمی نداشت.
- They fired at the fugitives.
- به فراریان تیراندازی کردند.
- He fired seven bullets.
- او هفت گلوله شلیک کرد.
- They fired a rocket toward the moon.
- آنان یک موشک به سوی ماه پرتاب کردند.
- The police fired into the crowd.
- پلیس به جمعیت تیراندازی کرد.
- They used to fire a cannon at Eftar time.
- هنگام افطار توپ در می‌کردند.
- The gun fired.
- هفت‌تیر دررفت.
- a fire of criticism
- انتقادات شدید
- After the speech, the reporters fired questions at him.
- بعد از سخنرانی، خبرنگاران او را مورد رگباری از پرسش قرار دادند.
- He fired all of the servants.
- او همه‌ی نوکرها را اخراج کرد.
- If you don't work better, I'll fire you!
- اگر بهتر کار نکنی، بیرونت خواهم کرد!
- He fired the warehouse.
- او انبار کالا را آتش زد.
- to fire a brick kiln
- کوره‌ی آجرپزی را آتش کردن
- The engine will not fire.
- موتور روشن نمی‌شود.
- The book fired my imagination.
- کتاب، تخیلات مرا شعله‌ور کرد.
- The officer's speech fired the soldiers.
- نطق افسر سربازان را آتشی کرد.
- Then they fire the bricks in a kiln.
- سپس آجرها را در کوره می‌پزند.
- The building was on fire.
- ساختمان داشت می‌سوخت.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fire

  1. noun burning
    Synonyms: blaze, bonfire, campfire, charring, coals, combustion, conflagration, devouring, element, embers, flame and smoke, flames, flare, glow, hearth, heat, holocaust, hot spot, incandescence, inferno, luminosity, oxidation, phlogiston, pyre, rapid oxidation, scintillation, scorching, sea of flames, searing, sparks, tinder, up in smoke, warmth
  2. noun barrage of projectiles
    Synonyms: attack, bombarding, bombardment, bombing, cannonade, cannonading, crossfire, explosion, fusillade, hail, round, salvo, shelling, sniping, volley
  3. noun animation, vigor
    Synonyms: ardor, brio, calenture, dash, drive, eagerness, élan, energy, enthusiasm, excitement, exhilaration, fervency, fervor, force, ginger, gusto, heartiness, heat, impetuosity, intensity, life, light, liveliness, luster, passion, pep, punch, radiance, red heat, scintillation, snap, sparkle, spirit, splendor, starch, verve, vim, virtuosity, vivacity, white heat, zeal, zing, zip
    Antonyms: apathy, dullness, lethargy, spiritlessness
  4. verb cause to burn
    Synonyms: enkindle, ignite, kindle, light, put a match to, set ablaze, set aflame, set alight, set fire to, set on fire, start a fire, touch off
  5. verb detonate or throw a weapon
    Synonyms: cast, discharge, eject, explode, fling, heave, hurl, launch, let off, loose, pitch, pull trigger, set off, shell, shoot, toss, touch off
  6. verb excite, arouse
    Synonyms: animate, electrify, enliven, enthuse, exalt, galvanize, heighten, impassion, incite, inflame, inform, inspire, inspirit, intensify, intoxicate, irritate, provoke, quicken, rouse, stir, thrill
    Antonyms: bore, dull
  7. verb dismiss from responsibility
    Synonyms: ax, boot, can, discharge, drop, eject, expel, give bum’s rush, give marching orders, give one notice, give pink slip, give the sack, hand walking papers, kick out, lay off, let one go, oust, pink slip, sack, terminate
    Antonyms: hire

Phrasal verbs

  • fire away

    اجازه‌ی پرسیدن دادن (به کسی)

  • fire (something) off

    تیراندازی کردن، شلیک کردن

  • fire up

    1- (کوره یا تنور و غیره را) روشن کردن، آتش کردن 2- (موتور و غیره) روشن کردن و گرم کردن 3- ناگهان خشمگین شدن

Collocations

  • make up a fire

    (انگلیس) آتش را تندتر کردن (با افزودن چوب یا زغال و غیره)

  • on fire

    1- در حال آتش‌سوزی

  • set fire to

    آتش زدن، دچار حریق کردن، سوزاندن

  • strike fire

    جرقه زدن یا ایجاد کردن، مشتعل کردن

  • take fire

    1- شروع به سوختن کردن 2- هیجان‌زده شدن

  • under fire

    1- مورد تیراندازی، زیر آتش تیر دشمن 2- سخت مورد انتقاد

  • fire insurance

    بیمه‌ی آتش‌سوزی

Idioms

  • between two fires

    از دو سو در خطر، از دو سو مورد حمله، میان دو آتش

  • catch (on) fire

    افروخته شدن، مشتعل شدن، آتش گرفتن

  • fire and brimstone

    آتش جهنم، آتش خشم خدا

  • fire and sword

    (عامیانه) آغاز کردن (به پرسش یا انتقاد و غیره)

  • go through fire and water

    سختی بسیار کشیدن، سرد و گرم روزگار چشیدن

  • hold one's fire

    1- دست از تیراندازی برداشتن، تیراندازی نکردن 2- (مجازی) جلو حرارت خود را گرفتن

  • miss fire

    1- (سلاح آتشین) گیر در آتش شدن گلوله، گیر کردن اسلحه، در نرفتن 2- با ناکامی مواجه شدن، شکست خوردن

  • on fire

    2- در هیجان، شوریده، پر تب و تاب

  • open fire

    1- آغاز به تیراندازی کردن، تیر انداختن 2- آغاز کردن، شروع کردن

  • play with fire

    کار خطرناک کردن، با آتش بازی کردن

  • set the world on fire

    با انجام کارهای درخشان معروف شدن

  • under fire

    1- مورد تیراندازی، زیر آتش تیر دشمن 2- سخت مورد انتقاد

ارجاع به لغت fire

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fire» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fire

لغات نزدیک fire

پیشنهاد بهبود معانی