با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Stir

stɜːr stɜː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    stirred
  • شکل سوم:

    stirred
  • سوم‌شخص مفرد:

    stirs
  • وجه وصفی حال:

    stirring
  • شکل جمع:

    stirs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive verb - intransitive B1
جم خوردن، تکان دادن، به جنبش درآوردن، حرکت دادن، به‌ هم زدن، به جوش آوردن، تحریک کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- I didn't stir out of the house yesterday.
- دیروز از خانه جم نخوردم.
- The people were stirred up to rebellion.
- مردم را تحریک به شورش کردند.
- Once again, the city is stirring.
- بار دیگر شهر به فعالیت در آمده است.
- to stir memories
- خاطرات را زنده کردن
- Her speech stirred us into action.
- نطق او ما را به فعالیت در آورد.
- Their deplorable condition stirred universal pity.
- وضع اسفناک آن‌ها ترحم همگان را برانگیخت.
- Obstacles stirred him to greater effort.
- موانع او را به کوشش بیشتر وامی‌داشت.
- The air was calm and not a leaf was stirring.
- هوا آرام بود و حتی یک برگ هم تکان نمی‌خورد.
- She said, "you must stir yourself to sweep the floor."
- گفت "باید جم بخوری و اتاق را جارو کنی".
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
غذا و آشپزی هم زدن
- to stir a can of paint with a stick
- قوطی رنگ را با چوب هم زدن
- Stir in the flour gradually to avoid lumping.
- آرد را کم‌کم اضافه کن و هم بزن تا قلمبه نشود.
- Stir the eggs into the milk.
- تخم‌مرغ‌ها را بریز توی شیر و هم بزن.
- The children swam in the pool and stirred up the slime.
- بچه‌ها در حوض شنا کردند و لجن‌ها را پراکنده کردند.
- I stirred the fire with a poker so that it would burn better.
- آتش را با سیخ زیر و رو کردم تا بهتر بسوزد.
- She puts sugar in her tea and stirs it.
- شکر در چای خود می‌ریزد و آن را هم می‌زند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
به کار بردن، اعمال کردن، به کار گرفتن
noun countable
جنبش، حرکت، فعالیت
- to give the soup a stir
- آبگوشت را هم زدن
- an age of stir and chance
- دوران جنبش و تغییر
- the least stir of the wind
- کمترین تکان باد
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد stir

  1. noun commotion, excitement
    Synonyms: activity, ado, agitation, backwash, bustle, din, disorder, disquiet, disturbance, ferment, flap, flurry, furor, fuss, movement, pandemonium, pother, racket, row, scene, to-do, tumult, turmoil, uproar, whirl, whirlwind
    Antonyms: calm, calmness, moderation, peace
  2. verb mix up, agitate
    Synonyms: beat, blend, disturb, flutter, mix, move, move about, quiver, rustle, shake, toss, tremble, whip, whisk
    Antonyms: leave alone
  3. verb incite, stimulate
    Synonyms: abet, actuate, add fuel to fire, adjy, affect, agitate, animate, arouse, awaken, bestir, challenge, craze, drive, electrify, energize, excite, feed the fire, foment, galvanize, impel, inflame, inspire, kindle, make waves, motivate, move, prompt, provoke, psych, quicken, raise, rally, rile, rouse, roust, rout, set, spark, spook, spur, stir embers, stir up, switch on, thrill, touch, trigger, urge, vitalize, wake, waken, whet, whip up, work up
    Antonyms: calm, discourage
  4. verb get up and going
    Synonyms: awake, awaken, bestir, be up and about, budge, exert, get a move on, get moving, hasten, look alive, make an effort, mill about, move, rouse, shake a leg, wake, waken
    Antonyms: laze, rest, wait

Phrasal verbs

  • stir up

    شوراندن، تحریک کردن، برانگیختن، راندن

ارجاع به لغت stir

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «stir» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/stir

لغات نزدیک stir

پیشنهاد بهبود معانی