گذشتهی ساده:
quiveredشکل سوم:
quiveredسومشخص مفرد:
quiversوجه وصفی حال:
quiveringشکل جمع:
quiversلرزیدن، مرتعش شدن (اغلب هنگام احساسات شدید)
Her voice quivered a bit.
صدایش کمی مرتعش شد.
I could feel my legs quiver with exhaustion.
میتوانستم احساس کنم پاهایم از خستگی میلرزند.
ترکش، تیردان، خشاب، گلولهدان
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The archer reached for his quiver and pulled out an arrow.
کماندار دستش را بهسمت تیردان دراز کرد و تیری بیرون کشید.
The hunter's quiver was filled with arrows of various sizes and designs.
تیردان شکارچی پر از تیرهایی در اندازهها و طرحهای مختلف بود.
لرزان، لرزش، مرتعش، ارتعاش
the quivering branches of a tree in a spring breeze
شاخههای لرزان درخت در نسیم بهاری
the quiver of leaves in the breeze
ارتعاش برگها در نسیم
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «quiver» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/quiver