آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ دی ۱۴۰۳

    Flash

    flæʃ flæʃ

    گذشته‌ی ساده:

    flashed

    شکل سوم:

    flashed

    سوم‌شخص مفرد:

    flashes

    وجه وصفی حال:

    flashing

    شکل جمع:

    flashes

    صفت تفضیلی:

    more flash

    صفت عالی:

    most flash

    معنی flash | جمله با flash

    verb - intransitive verb - transitive B2

    درخشیدن، برق زدن، تابیدن، سوسو زدن، منور کردن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    The sun flashed from behind a cloud.

    خورشید از پشت ابری تابید.

    Their swords flashed.

    شمشیرهای آنان برق زد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the light flashed on

    نور تابید

    Lightnings were flashing in the sky.

    آذرخش‌ها آسمان را منور می‌کردند.

    verb - intransitive

    ادبی (از هیجان یا عصبانیت) (چشم) برق زدن، درخشیدن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    Her eyes flashed with anger when she heard the news.

    با شنیدن این خبر چشمانش از عصبانیت برق زد.

    Their eyes were flashing with anger.

    چشمان آن‌ها از خشم می‌درخشید.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    As the argument escalated, his eyes flashed dangerously.

    با بالا گرفتن مشاجره، چشمانش به‌طرز خطرناکی برق زد.

    verb - intransitive C2

    (به‌سرعت) حرکت کردن، گذشتن، رد شدن، عبور کردن

    She flashed past the finish line, winning the race.

    او از خط پایان عبور کرد و در مسابقه پیروز شد.

    He flashed into the room, surprising everyone with his sudden arrival.

    او سریعاً به‌ داخل اتاق حرکت کرد و همه را با آمدن ناگهانی خود غافل‌گیر کرد.

    verb - transitive C2

    (ناگهان) نشان دادن، ظاهر کردن، نمایش دادن، جلوه دادن

    The detective flashed his badge.

    کارآگاه سردوش نظامی خود را نشان داد.

    They flashed the warning sign to alert drivers of the danger ahead.

    آن‌ها علامت هشدار را برای هشدار به رانندگان از خطر پیش‌رو نمایش دادند.

    verb - intransitive verb - transitive informal

    عورت‌نمایی کردن، شرمگاه‌نمایی کردن

    He was arrested on charges of flashing.

    او به جرم عورت‌نمایی بازداشت شد.

    He decided to flash in the crowded park.

    او تصمیم گرفت در پارک شلوغ شرمگاه‌نمایی کند.

    verb - transitive

    (با امواج نوری یا رادیویی) مخابره کردن، پیام‌رسانی کردن، خبررسانی کردن، اطلاع‌رسانی کردن

    The news of his death was flashed around the world.

    خبر مرگ او سریع در تمام دنیا مخابره شد.

    We flashed our position with a torch.

    موقعیت خود را با مشعل اطلاع‌رسانی کردیم.

    verb - intransitive

    به یاد آوردن، از ذهن گذشتن، به ذهن خطور کردن

    An idea flashed through his mind.

    اندیشه‌ای به ذهن او خطور کرد.

    A memory of our trip flashed in her mind.

    خاطره‌ای از سفرمان از ذهنش گذشت.

    noun countable B2

    درخشش، فلاش، برق، تابش، تشعشع

    He answered my question in a flash.

    مثل برق پرسش مرا پاسخ داد.

    a flash of lightning

    درخشش آذرخش

    noun singular countable C2

    فکر ناگهانی، جرقه (در ذهن)

    He experienced a flash of regret after making that decision.

    او پس‌از این تصمیم، جرقه‌ای از پشیمانی را تجربه کرد.

    In a flash, she realized what she truly wanted in life.

    در فکری ناگهانی، او متوجه شد که واقعاً در زندگی چه می‌خواهد.

    noun countable uncountable B2

    فلاش دوربین، دِرَخش دوربین

    The photographer adjusted the flash for better lighting in the dim room.

    عکاس فلاش را برای نور بهتر در اتاق کم‌نور تنظیم کرد.

    The camera's flash went off unexpectedly, startling everyone at the event.

    دِرَخش دوربین به‌طور غیرمنتظره‌ای خاموش شد و تمام حاضران در این مراسم را متعجب کرد.

    noun countable

    انگلیسی بریتانیایی نشان، درجه (روی لباس نظامی)

    The general's flash gleamed in the sunlight, marking his high position.

    نشان ژنرال در زیر نور خورشید می‌درخشید و موقعیت رفیع او را نشان می‌داد.

    The team's jerseys had a blue flash that contrasted sharply with the white base.

    پیراهن‌های این تیم دارای نشان آبی بود که تضاد شدیدی با پایه‌ی سفید داشت.

    noun countable

    نگاه گذرا، نگاه سریع، نگاه لحظه‌ای، نگاه فوری

    He caught a flash of movement in the corner of his eye.

    با گوشه‌ی چشمش نگاهی گذرا انداخت.

    He took a flash at the map before heading out.

    او قبل‌از رفتن، به نقشه نگاه سریعی انداخت.

    adjective

    گران، پرزرق‌وبرق، شیک

    a flash hotel

    هتل شیک

    flash finery

    جامه‌ی پرزرق‌وبرق

    adverb

    (به‌طور) آنی، لحظه‌ای، ناگهانی

    a flash warning

    هشدار ناگهانی

    The fireworks exploded flash above the crowd, dazzling everyone.

    وسایل آتش‌بازی در بالای سر جمعیت به‌طور آنی منفجر شد و همه را خیره کرد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد flash

    1. noun shimmer, flicker
      Synonyms:
      shine glow gleam glimmer sparkle glitter dazzle flare flame ray beam blaze reflection luster illumination spark glint streak burst radiation vision glance imprint impulse quiver stream twinkle twinkling bedazzlement glare scintillation incandescence phosphorescence coruscation
    1. noun instant, split second
      Synonyms:
      moment minute jiffy shake burst show outburst breathing twinkling trice
    1. noun demonstration
      Synonyms:
      show sign display manifestation burst outburst splash swank
    1. verb shimmer, flicker
      Synonyms:
      shine glow sparkle glitter gleam glimmer beam flare light dazzle glint blink flicker glance blaze glare reflect spark radiate twinkle flame scintillate shoot out bedazzle phosphoresce incandesce coruscate spangle
    1. verb move fast and display
      Synonyms:
      show exhibit expose flaunt parade brandish flourish display show off race speed dash dart bolt zoom sweep fly shoot streak whistle spring flit trot out disport
      Antonyms:
      walk slow pause

    Idioms

    flash in the pan

    شخص یا کسی که برای مدت کوتاهی موفقیت یا شهرت دارد

    سوال‌های رایج flash

    گذشته‌ی ساده flash چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده flash در زبان انگلیسی flashed است.

    شکل سوم flash چی میشه؟

    شکل سوم flash در زبان انگلیسی flashed است.

    شکل جمع flash چی میشه؟

    شکل جمع flash در زبان انگلیسی flashes است.

    وجه وصفی حال flash چی میشه؟

    وجه وصفی حال flash در زبان انگلیسی flashing است.

    سوم‌شخص مفرد flash چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد flash در زبان انگلیسی flashes است.

    صفت تفضیلی flash چی میشه؟

    صفت تفضیلی flash در زبان انگلیسی more flash است.

    صفت عالی flash چی میشه؟

    صفت عالی flash در زبان انگلیسی most flash است.

    ارجاع به لغت flash

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «flash» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/flash

    لغات نزدیک flash

    • - flareback
    • - flaring
    • - flash
    • - flash burn
    • - flash card
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.