امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Imprint

ˈɪmprɪnt ˈɪmprɪnt ˈɪmprɪnt ˈɪmprɪnt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    imprinted
  • شکل سوم:

    imprinted
  • سوم‌شخص مفرد:

    imprints
  • وجه وصفی حال:

    imprinting
  • شکل جمع:

    imprints

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive countable
مهر زدن، نشاندن، گذاردن، زدن، منقوش کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- to imprint paper with a seal
- با مهر کاغذ را نقش انداختن
- I imprinted a kiss on her forehead.
- بوسه‌ای بر پیشانی او نهادم.
- a sight which was imprinted forever on her memory
- منظره‌ای که برای همیشه در خاطرش نقش بسته بود
- the imprint of starvation
- تأثیر بارز گرسنگی
- a book published under the imprint of Elmy Company
- کتاب منتشرشده از سوی مؤسسه‌ی علمی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد imprint

  1. noun impression; symbol
    Synonyms:
    banner dent design effect emblem heading impress indentation influence mark name print sign signature stamp trace trademark
  1. verb stamp
    Synonyms:
    designate engrave establish etch fix impress inscribe mark offset print

ارجاع به لغت imprint

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «imprint» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/imprint

لغات نزدیک imprint

پیشنهاد بهبود معانی