امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Trace

treɪs treɪs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    traces
  • وجه وصفی حال:

    tracing
  • شکل جمع:

    traces

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive C1
رد، ردیابی کردن، رسم کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
noun verb - transitive
اثر، نشان، رد پا، جای پا، مقدار ناچیز، ترسیم، رسم، ترسیم کردن، ضبط کردن، کشیدن، اثر گذاشتن، دنبال کردن، پی کردن، پی بردن به
- I followed the traces of the deer into the forest.
- دنبال ردپای آهو به جنگل رفتم.
- The trace of a sleigh was visible in the snow.
- جای سورتمه روی برفها هویدا بود.
- I noticed the trace of a smile in her face.
- متوجه نشانه‌ی خفیفی از لبخند در چهره‌اش شدم.
- vague traces of an earlier civilization
- بقایای مبهمی از یک تمدن پیشین
- The jewel was lost without any trace.
- جواهر بدون هیچ اثری ناپدید شد.
- a trace of anger
- اثری از خشم
- It needs just a trace more salt.
- فقط یک ذره دیگر نمک لازم دارد.
- a donkey trace along the hill
- راه مال رو در راستای تپه
- trace of matrix
- اثر ماتریس
- A hunter traced the animal to its lair.
- شکارچی‌ای ردپای حیوان را تا لانه‌اش گرفت.
- The police traced the missing man to Chicago.
- پلیس رد مرد گمشده را در شیکاگو پیدا کرد.
- They have traced the project's failure to corruption.
- فساد دلیل شکست طرح شناخته شده است.
- an attempt to trace the history of this revolution
- کوششی برای ردیابی تاریخ این انقلاب
- to trace the design for a table
- طرح یک میز را کشیدن
- The cardiograph traces the heart action.
- قلب‌نگار (کاردوگراف) طرز کار قلب را ثبت می‌کند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد trace

  1. noun evidence; small bit
    Synonyms: breath, crumb, dab, dash, drop, element, footmark, footprint, fragment, hint, indication, intimation, iota, jot, mark, memento, minimum, nib, nuance, particle, pinch, proof, record, relic, remains, remnant, scintilla, shade, shadow, shred, sign, slot, smell, smidgen, snippet, soupçon, speck, spoor, spot, sprinkling, strain, streak, suggestion, survival, suspicion, taste, tincture, tinge, tittle, token, touch, track, trail, tread, trifle, vestige, whiff, whisper
    Antonyms: lot
  2. verb seek, follow
    Synonyms: ascertain, detect, determine, discern, discover, ferret out, find, hunt, perceive, pursue, run down, search for, shadow, smell out, spoor, spot, stalk, track, trail, unearth
    Antonyms: ignore, run away
  3. verb draw around
    Synonyms: chart, copy, delineate, depict, duplicate, map, mark out, outline, record, reproduce, show, sketch

لغات هم‌خانواده trace

  • noun
    trace
  • adjective
    traceable
  • verb - transitive
    trace

ارجاع به لغت trace

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «trace» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/trace

لغات نزدیک trace

پیشنهاد بهبود معانی