با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Drop

drɑːp drɒp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    dropped
  • شکل سوم:

    dropped
  • سوم‌شخص مفرد:

    drops
  • وجه وصفی حال:

    dropping
  • شکل جمع:

    drops

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
قطره، چکه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- a drop of water
- یک قطره آب، یک چکه آب
- drop by drop
- چکه‌چکه، قطره‌قطره
- He doesn't even have a drop of kindness.
- او حتی یک ذره محبت ندارد.
- eye drops
- قطره‌ی چشم، دوای چشم
noun countable
افت، سقوط، ریزش
- a drop in prices
- کم شدن قیمت‌ها
- His reputation took a sudden drop.
- شهرت او ناگهان کم شد.
- the slow drop of tears
- ریزش آهسته‌ی اشک‌ها
- drop curtain
- پرده‌ی افتان (که به جای کنار رفتن بالا و پایین می‌رود)
- a drop hammer
- چکش سقوطی
- Mail drop
- شکافی که نامه‌های پستی را در آن می‌اندازند.
- There is a drop of 2000 meters from mountain to sea.
- اختلاف ارتفاع از کوه تا دریا 2000 متر است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
نقل، آبنبات
verb - intransitive
افتادن، چکیدن
- A gentle rain dropped.
- باران ملایمی می‌بارید.
- The glass dropped from my hand.
- لیوان از دستم افتاد.
- The price of gold has dropped.
- قیمت طلا تنزل کرده است.
- Suddenly the curtain dropped.
- ناگهان پرده (ی نمایش) پایین آمد.
- In winter the temperature drops.
- در زمستان گرما کم می‌شود.
- to drop dead
- افتادن و مردن، ناگهان مردن
- In the course of battle, one of his friends dropped mortally wounded.
- طی نبرد یکی از دوستانش با زخم مهلکی نقش بر زمین شد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
انداختن، رها کردن، ریختن
- to drop tears
- اشک ریختن
- The city's defenders dropped heavy objects on the attackers.
- مدافعان شهر اشیای سنگین را بر سر مهاجمان ریختند.
- Don't drop the baby!
- بچه را نیندازی!
- Airplanes dropped bombs.
- هواپیماها بمب انداختند.
- He dropped them both with a single bullet.
- با یک گلوله هر دوی آن‌ها را نقش بر زمین کرد.
- He dropped his objection.
- او دست از مخالفت برداشت.
- The workers dropped some of their demands.
- کارگران از برخی خواسته‌های خود صرف‌نظر کردند.
- He dropped several good suggestions.
- ضمن صحبت چندین پیشنهاد خوب کرد.
- He went and didn't drop me a line.
- او رفت و نامه‌ای برایم ننوشت.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد drop

  1. noun globule
    Synonyms: bead, bit, bubble, crumb, dab, dash, dewdrop, driblet, drip, droplet, iota, molecule, morsel, nip, ounce, particle, pearl, pinch, sip, smidgen, speck, splash, spot, taste, tear, teardrop, trace, trickle
  2. noun steep decline; hole
    Synonyms: abyss, chasm, declivity, deepness, depth, descent, dip, fall, plunge, precipice, slope, tumble
    Antonyms: incline, mound, mountain, rise
  3. noun decrease
    Synonyms: cut, decline, descent, deterioration, dip, downfall, downslide, downswing, downtrend, downturn, fall, fall-off, landslide, lapse, lowering, precipitation, reduction, sag, slide, slip, slump, tumble, upset
    Antonyms: increase, rise
  4. verb fall in globules
    Synonyms: bead, bleed, descend, distill, drain, dribble, drip, emanate, hail, leak, ooze, percolate, precipitate, seep, snow, splash, trickle, trill
    Antonyms: downpour, pour
  5. verb let go of; fall
    Synonyms: abandon, bring down, cave in, collapse, decline, depress, descend, dive, duck, dump, fell, floor, flop, give up, go down, ground, keel over, knock, loosen, lower, nose-dive, pitch, plummet, plump, plunge, release, relinquish, shed, shoot, sink, slide, slip, slump, topple, tumble, unload
    Antonyms: ascend, mount, rise, take up
  6. verb abandon; ignore
    Synonyms: abort, adios, be alienated from, break with, call off, cancel, cast off, cease, desert, discontinue, dismiss, disown, ditch, divorce, dust off, eighty-six, end, forfeit, forget about, forsake, give up, have done with, interrupt, jilt, kick, leave, lose, part from, part with, quit, reject, relinquish, remit, renounce, repudiate, resign, sacrifice, scratch, scrub, separate, shake, stop, terminate, throw over, wash out, waste one, wipe out, write off
    Antonyms: continue, do, mount, pursue, take up

Phrasal verbs

  • drop away

    ضعیف شدن، کم شدن

  • drop back

    به عقب رفتن، جا افتادن

  • drop behind

    عقب افتادن، پشت سر گذاشته شدن

  • drop by

    به کسی سر زدن، مختصر دیدن کردن

  • drop in

    سرزده به جایی رفتن، بی‌خبر رفتن

  • drop off

    به خواب رفتن

    کاهش یافتن، تقلیل یافتن، کم شدن، افت کردن

    رساندن، تحویل دادن (با ماشین)

  • drop out

    ترک تحصیل کردن

  • drop round

    (عامیانه) بدون دعوت و به طور خودمانی به منزل کسی رفتن

Collocations

  • (bird) droppings

    فضله‌ی پرنده، پیخال پرنده، گسته

  • ear drops

    داروی گوش، قطره‌ی گوش

Idioms

  • drop a brick (or clanger)

    حرف نسنجیده و بی‌جا زدن

  • at the drop of a hat

    در یک چشم‌به‌هم‌زدن، فوراً، بی‌درنگ، بدون معطلی

    به‌آسانی، عین آب خوردن

  • get (or have) the drop on

    1- (در تیراندازی کاوبوی‌ها و غیره) از دیگری زودتر هفت‌تیر کشیدن و تیر خالی کردن 2- بر دیگری سبقت گرفتن (یا امتیاز یافتن)

  • a drop in the bucket

    خیلی ناچیز، بسیار اندک، خیلی کم

  • drop by drop

    قطره‌قطره، ذره‌ذره، اندک‌اندک

ارجاع به لغت drop

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «drop» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/drop

لغات نزدیک drop

پیشنهاد بهبود معانی