گذشتهی ساده:
knockedشکل سوم:
knockedسومشخص مفرد:
knocksوجه وصفی حال:
knockingشکل جمع:
knocksکوبیدن، زدن، در زدن
Who is knocking on the door?
کی در میزنه؟
Yesternight I saw angels knocking at the tavern door!
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند!
Before speaking, he knocked on the table and said, "quiet!"
قبل از صحبت کردن بر میز کوبید و گفت: «ساکت!»
He knocked the nail all the way in with one hammer blow.
با یک ضربهی چکش میخ را تا ته فرو کرد (کوبید).
He knocked me on the chin.
او توی چانهام زد.
I knocked him unconscious.
او را با ضربهای بیهوش کردم.
He knocked a hole in the wall.
او با ضربه دیوار را سوراخ کرد.
I knocked him to the floor.
او را (با ضربه) به زمین انداختم.
پرسه زدن، پلکیدن، راه رفتن، ولگردی کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
We knocked about in Mashad for a few weeks.
ما چند هفتهای در مشهد پلکیدیم.
He used to knock around our neighborhood.
او در محلهی ما ولگردی میکرد.
He is knocking on fifty.
دارد به پنجاه سالگی پا میگذارد.
به هم خوردن
In the crowded street he kept knocking into other people.
در خیابان شلوغ پیدرپی به مردم دیگر تنه میزد.
He was so scared that his knees were knocking together.
از شدت ترس زانوهایش به هم میخورد.
بدگویی کردن، عیبجویی کردن
He was always knocking the government.
او دائماً از دولت انتقاد میکرد.
تغ تغ کردن
I heard him knocking around in the kitchen.
صدای تلقتلوقی را که او در آشپزخانه راه انداخته بود، شنیدم.
مشت، ضربت، ضربه
There was a knock on the window.
ضربهای به پنجره زده شد.
There was a knock on the door and I said, "come in!"
ضربهای به در زده شد و گفتم: «بفرمایید تو!»
He learned his lesson at life's school of hard knocks.
او درسهای خود را در مکتب رنجهای زندگی یاد گرفت.
(عامیانه) 1- پرسه زدن، ولگردی کردن، پلکیدن 2- با خشونت رفتار کردن
با ضربه به زمین زدن
حراج کردن
قطعه قطعه کردن
به دست آوردن، کسب کردن
پایین آوردن، کاهش دادن
دست کشیدن، متوقف کردن، ادامه ندادن
کم کردن، کسر کردن
کشتن
غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن
دزدیدن
تقلید کردن
ضربه فنی کردن
بیهوش کردن
شکست دادن، ناتوان ساختن
حذف کردن، از بین بردن، رفع کردن
با شتاب تکمیل کردن، با عجله انجام دادن
خسته کردن
با عجله سر هم کردن
(امریکا ـ عامیانه) 1- مشت محکم زدن 2- شکست دادن، چیره شدن 3- مبهوت کردن
(امریکا ـ عامیانه) بس کن!، کافیه!
پا به سن (بهخصوصی) گذاشتن
سخت کوشیدن، جان کندن
(امریکا ـ بیسبال) با بردن مکرر موجب فراخوانی pitcher تیم حریف شدن
سر عقل آوردن، عقل توی کلهی کسی کردن، دارای عقل و شعور کردن، عاقل کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «knock» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/knock