با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Batter

ˈbæt̬ər ˈbætə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    battered
  • شکل سوم:

    battered
  • سوم‌شخص مفرد:

    batters
  • وجه وصفی حال:

    battering
  • شکل جمع:

    batters

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive
کوبیدن، زدن، ضربه زدن (به طور مکرر)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- He was battering on the door.
- او با مشت بر در می‌کوبید.
- The boxer battered his opponent with a series of powerful punches.
- بوکسور حریفش را با مشت‌های متوالی زد.
verb - intransitive verb - transitive
کتک زدن، ضربه زدن (به یک فرد به طور مکرر در مدت زمان طولانی)
- He was arrested for having battered his wife.
- به‌ دلیل کتک زدن زنش دستگیر شد.
- He was sentenced to jail for battering his partner.
- او به جرم کتک زدن شریک زندگی‌اش به زندان محکوم شد.
noun countable uncountable
غذا و آشپزی مایه (کیک)
- The chef whisked the batter until it was smooth.
- سرآشپز مایه را هم زد تا صاف شود.
- I whisked the eggs and milk to create a smooth pancake batter.
- تخم‌مرغ‌ها و شیر را هم زدم تا خمیر پنکیک نرمی به دست آید.
noun countable
ورزش توپ‌زن، ضربه‌زننده (در بیسبال و کریکت و راندرز)
- Sarah eagerly stepped up as the first batter.
- سارا مشتاقانه به عنوان نخستین توپ‌زن پا به میدان گذاشت.
- The batter missed the ball.
- ضربه‌زننده توپ را از دست داد.
verb - transitive
بمباران کردن، به توپ بستن
- The enemy forces began to batter our positions.
- نیروهای دشمن شروع به بمباران کردن مواضع ما کردند.
- The enemy aircraft battered our cities.
- هواپیماهای دشمن شهرهای ما را به توپ بستند.
verb - intransitive verb - transitive
حقوق ضرب و جرح وارد کردن
- He was taken into custody after attempting to batter a police officer during the protest.
- او پس از تلاش برای ضرب و جرح وارد کردن به افسر پلیس در جریان اعتراض بازداشت شد.
- It is against the law to batter another person.
- ضرب و جرح وارد کردن به شخص دیگری خلاف قانون است.
verb - intransitive verb - transitive
داغون کردن، از شکل انداختن، داغون شدن، از شکل افتادن، شکستن
- His shoes were battered after months of hiking through rough terrains.
- کفش‌های او پس از ماه‌ها پیاده‌روی در زمین‌های ناهموار از شکل افتاد.
- He batter the car's bumper.
- سپر ماشین را داغون کرد.
noun
ضربه (پی‌در‌پی)
- The repeated batters on the door echoed through the empty house.
- ضربات مکرر روی در از داخل خانه‌ی خالی طنین‌انداز شد.
- She showed no signs of weakness despite enduring repeated batters from her opponent.
- علی‌رغم تحمل ضربات مکرر از طرف حریفش هیچ نشانه‌ای از ضعف نشان نداد.
verb - transitive
غذا و آشپزی به ... مایه مالیدن
- I love to batter chicken before frying it.
- دوست دارم پیش از سرخ کردن مرغ به آن مایه بمالم.
- She battered the fish.
- به ماهی مایه مالید.
noun
شیب روبه‌بالا (در سطح بیرونی دیوار)
- The batter of the ancient fortress walls provided stability against external forces.
- شیب روبه‌بالای دیوارهای قلعه‌ی باستانی در برابر نیروهای خارجی مقاومت به وجود می‌آورد.
- The skilled mason shaped the wall's batter to ensure its structural integrity.
- سنگ‌تراش ماهر به شیب روبه‌بالای دیوار شکل داد تا از یکپارچگی ساختاری آن اطمینان حاصل کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد batter

  1. noun mixture before baking
    Synonyms: concoction, dough, mix, mush, paste, preparation, recipe
  2. verb strike and damage
    Synonyms: assault, bash, beat, break, bruise, buffet, clobber, contuse, cripple, crush, dash, deface, demolish, destroy, disable, disfigure, drub, hurt, injure, lacerate, lambaste, lame, lash, mangle, mar, maul, mutilate, pelt, pommel, pound, pummel, punish, ruin, shatter, smash, thrash, wallop, wreck

ارجاع به لغت batter

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «batter» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/batter

لغات نزدیک batter

پیشنهاد بهبود معانی