فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Batter

ˈbæt̬ər ˈbætə

گذشته‌ی ساده:

battered

شکل سوم:

battered

سوم‌شخص مفرد:

batters

وجه وصفی حال:

battering

شکل جمع:

batters

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive

کوبیدن، زدن، ضربه زدن (به طور مکرر)

He was battering on the door.

او با مشت بر در می‌کوبید.

The boxer battered his opponent with a series of powerful punches.

بوکسور حریفش را با مشت‌های متوالی زد.

verb - intransitive verb - transitive

کتک زدن، ضربه زدن (به یک فرد به طور مکرر در مدت زمان طولانی)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

He was arrested for having battered his wife.

به‌ دلیل کتک زدن زنش دستگیر شد.

He was sentenced to jail for battering his partner.

او به جرم کتک زدن شریک زندگی‌اش به زندان محکوم شد.

noun countable uncountable

غذا و آشپزی مایه (کیک)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده

The chef whisked the batter until it was smooth.

سرآشپز مایه را هم زد تا صاف شود.

I whisked the eggs and milk to create a smooth pancake batter.

تخم‌مرغ‌ها و شیر را هم زدم تا خمیر پنکیک نرمی به دست آید.

noun countable

ورزش توپ‌زن، ضربه‌زننده (در بیسبال و کریکت و راندرز)

Sarah eagerly stepped up as the first batter.

سارا مشتاقانه به عنوان نخستین توپ‌زن پا به میدان گذاشت.

The batter missed the ball.

ضربه‌زننده توپ را از دست داد.

verb - transitive

بمباران کردن، به توپ بستن

The enemy forces began to batter our positions.

نیروهای دشمن شروع به بمباران کردن مواضع ما کردند.

The enemy aircraft battered our cities.

هواپیماهای دشمن شهرهای ما را به توپ بستند.

verb - intransitive verb - transitive

حقوق ضرب و جرح وارد کردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی حقوق

مشاهده

He was taken into custody after attempting to batter a police officer during the protest.

او پس از تلاش برای ضرب و جرح وارد کردن به افسر پلیس در جریان اعتراض بازداشت شد.

It is against the law to batter another person.

ضرب و جرح وارد کردن به شخص دیگری خلاف قانون است.

verb - intransitive verb - transitive

داغون کردن، از شکل انداختن، داغون شدن، از شکل افتادن، شکستن

His shoes were battered after months of hiking through rough terrains.

کفش‌های او پس از ماه‌ها پیاده‌روی در زمین‌های ناهموار از شکل افتاد.

He batter the car's bumper.

سپر ماشین را داغون کرد.

noun

ضربه (پی‌در‌پی)

The repeated batters on the door echoed through the empty house.

ضربات مکرر روی در از داخل خانه‌ی خالی طنین‌انداز شد.

She showed no signs of weakness despite enduring repeated batters from her opponent.

علی‌رغم تحمل ضربات مکرر از طرف حریفش هیچ نشانه‌ای از ضعف نشان نداد.

verb - transitive

غذا و آشپزی به ... مایه مالیدن

I love to batter chicken before frying it.

دوست دارم پیش از سرخ کردن مرغ به آن مایه بمالم.

She battered the fish.

به ماهی مایه مالید.

noun

شیب روبه‌بالا (در سطح بیرونی دیوار)

The batter of the ancient fortress walls provided stability against external forces.

شیب روبه‌بالای دیوارهای قلعه‌ی باستانی در برابر نیروهای خارجی مقاومت به وجود می‌آورد.

The skilled mason shaped the wall's batter to ensure its structural integrity.

سنگ‌تراش ماهر به شیب روبه‌بالای دیوار شکل داد تا از یکپارچگی ساختاری آن اطمینان حاصل کند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد batter

  1. noun mixture before baking
    Synonyms:
    mix dough paste preparation mixture concoction recipe
  1. verb strike and damage
    Synonyms:
    hurt injure beat smash bash break destroy damage pound crush ruin wreck assault thrash wallop disable bruise lash dash punish pummel cripple maul mangle lambaste clobber mar deface lacerate pelt buffet contuse disfigure drub mutilate demolish shatter lame

ارجاع به لغت batter

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «batter» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/batter

لغات نزدیک batter

پیشنهاد بهبود معانی