گذشتهی ساده:
pummelledشکل سوم:
pummelledسومشخص مفرد:
pummelsوجه وصفی حال:
pummelling( poundbeat =) کوبیدن، زدن، له کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The child pummeled his mother angrily on the stomach.
کودک با غضب به شکم مادرش مشت میکوبید.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «pummel» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pummel