فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Pummel

ˈpʌml ˈpʌml

گذشته‌ی ساده:

pummelled

شکل سوم:

pummelled

سوم‌شخص مفرد:

pummels

وجه وصفی حال:

pummelling

معنی و نمونه‌جمله

adverb

( poundbeat =) کوبیدن، زدن، له کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

The child pummeled his mother angrily on the stomach.

کودک با غضب به شکم مادرش مشت می‌کوبید.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pummel

  1. verb beat, pommel
    Synonyms:
    hit strike pound knock smack bash wallop wham belt slug punch hammer thrash trounce flog whip lash clout batter cudgel club maul pelt pommel whale lick let one have it swat ram crush mash

ارجاع به لغت pummel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pummel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pummel

لغات نزدیک pummel

پیشنهاد بهبود معانی