فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Pummel

ˈpʌml ˈpʌml
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    pummelled
  • شکل سوم:

    pummelled
  • سوم شخص مفرد:

    pummels
  • وجه وصفی حال:

    pummelling

معنی و نمونه‌جمله

  • adverb
    ( poundbeat =) کوبیدن، زدن، له کردن
    • - The child pummeled his mother angrily on the stomach.
    • - کودک با غضب به شکم مادرش مشت می‌کوبید.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد pummel

  1. verb beat, pommel
    Synonyms: bash, batter, belt, clout, club, crush, cudgel, flog, hammer, hit, knock, lash, let one have it, lick, mash, maul, pelt, pound, punch, ram, slug, smack, strike, swat, thrash, trounce, wallop, whale, wham, whip

ارجاع به لغت pummel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pummel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pummel

لغات نزدیک pummel

پیشنهاد بهبود معانی