گذشتهی ساده:
cudgelledشکل سوم:
cudgelledسومشخص مفرد:
cudgelsوجه وصفی حال:
cudgellingشکل جمع:
cudgelsچماق، چوب زدن، چماق زدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Farmers, each carrying a cudgel, barred our way.
کشاورزانی که هر یک چماقی در دست داشتند، راه را بر ما بستند.
They cudgelled him nearly to death.
با چوبدستی او را تا دم مرگ زدند.
سخت اندیشیدن، چارهجویی کردن
به دفاع (از چیزی) برخاستن، کمر همت بستن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «cudgel» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cudgel