فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Cudgel

ˈkʌdʒl ˈkʌdʒl

گذشته‌ی ساده:

cudgelled

شکل سوم:

cudgelled

سوم‌شخص مفرد:

cudgels

وجه وصفی حال:

cudgelling

شکل جمع:

cudgels

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive

چماق، چوب زدن، چماق زدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

Farmers, each carrying a cudgel, barred our way.

کشاورزانی که هر یک چماقی در دست داشتند، راه را بر ما بستند.

They cudgelled him nearly to death.

با چوب‌دستی او را تا دم مرگ زدند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cudgel

  1. noun baton for hitting
    Synonyms:
    stick club bat cane rod paddle switch billy nightstick bludgeon truncheon cosh blackjack mace billyclub sap shillelagh bastinado ferule birch shill spontoon

Idioms

cudgel one's brains

سخت اندیشیدن، چارهجویی کردن

take up the cudgel (for)

به دفاع (از چیزی) برخاستن، کمر همت بستن

ارجاع به لغت cudgel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cudgel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cudgel

لغات نزدیک cudgel

پیشنهاد بهبود معانی