چوب، (برای سوزاندن) هیزم
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
The child used a stick to draw pictures in the sand at the beach.
کودک از چوب برای کشیدن نقاشی روی شنهای ساحل استفاده کرد.
The children gathered sticks from the forest for their campfire.
بچهها از جنگل برای آتش کمپ هیزم جمع کردند.
انگلیسی بریتانیایی عصا، چوبدستی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The old woman relied on her stick to maintain her balance while walking.
پیرزن برای حفظ تعادل در حین راه رفتن به عصایش متکی بود.
He leaned on the stick.
به چوبدستی تکیه داد.
ورزش چوب
The referee blew the whistle as soon as the player's stick made contact with the opponent's leg.
به محض تماس چوب بازیکن با پای حریف، داور سوت را زد.
He picked up a stick and started playing hockey with his friends.
او چوبی را برداشت و با دوستانش شروع به هاکی بازی کردن کرد.
تکه، قطعه، لول (دینامیت و گچ و غیره)
a stick of chewing gum
یک قطعه آدامس
a stick of opium
یک لول تریاک
انگلیسی آمریکایی ماشین دندهای
My dad taught me how to drive a stick.
پدرم به من یاد داد که چگونه ماشین دندهای را برانم.
I prefer driving a stick over an automatic.
رانندگی با ماشین دندهای را به خودکار ترجیح میدهم.
تیکه (اثاثیه)
I'm looking for a stick of furniture that matches my modern decor.
به دنبال تیکه اثاثیهای هستم که به دکوراسیون مدرن من بخورد.
Can you help me move this heavy stick of furniture to the other room?
آیا میتونی بهم کمک کنی این تیکه اثاثیهی سنگین رو به اون اتاق ببرم؟
انگلیسی بریتانیایی انتقاد، خردهگیری (شدید)
His performance received a lot of stick from the audience.
مخاطبان به اجرای او انتقاد زیادی وارد کردند.
The team captain got a lot of stick from the fans after the defeat.
خردهگیری هواداران به کاپیتان تیم پس از شکست زیاد بود.
دهات، بیرون شهر
Growing up in the sticks taught me the value of simplicity and self-sufficiency.
بزرگ شدن در دهات ارزش سادگی و خودکفایی را به من آموخت.
People often underestimate the hidden beauty and charm of the sticks.
مردم اغلب زیبایی و جذابیت نهان بیرون شهر را دستکم میگیرند.
چسابندن، چسبیدن
He stuck the poster on the wall using tape.
او پوستر را با چسب به دیوار چسباند.
The tape didn't stick well to the wall.
نوارچسب خوب به دیوار نچسبید.
to stick a stamp on the envelope
روی پاکت تمبر چسباندن
گیر کردن، گیر افتادن
The gears stuck.
دندهی ماشین گیر کرد.
The horse was stuck in the mud.
اسب در گل گیر افتاده بود.
to be stuck by a problem
در مسئلهای گیر کردن
We were stuck in town.
در شهر گیر افتادیم.
The wheel is stuck.
چرخ گیر کرده است.
The bill stuck in committee.
لایحه در کمیسیون گیر کرد.
ماندگار شدن، ماندن (اسم)
Although her name is Jennifer, her little sister called her Jade, and somehow the name stuck.
اگرچه نام او جنیفر است اما خواهر کوچکش او را جید صدا میزد و به نوعی نام او ماندگار شده بود.
The nickname I gave him in high school stuck, and everyone still calls him that.
لقبی که من در دبیرستان به او دادم ماند و هنوز همه او را به این نام صدا میزنند.
گذاشتن، قرار دادن
He stuck the money in his pocket.
پول را در جیبش گذاشت.
Stick the keys in the drawer before you leave.
قبل از خروج کلیدها را توی کشو قرار بده.
Don't stick the knife in the sink.
چاقو رو توی سینک نذار.
فرو کردن، فرو بردن، فرو رفتن، تو رفتن
a cushion stuck with pins
بالشتکی که به آن سنجاق فرو کردهاند
I stuck myself in the hand with the needle.
سوزن به دستم فرو رفت.
He stuck the dagger in the lion's heart.
دشنه را در قلب شیر فرو کرد.
He accidentally stuck his finger in my eye.
تصادفاً انگشتش را توی چشمم فرو کرد.
خوابیدن (در بازی ورق) (وقتی بازیکن میگوید تمایلی به دریافت کارت دیگری ندارد)
After receiving a good hand, I chose to stick and wait for the other players to finish their turns.
پس از دریافت یک دست خوب، ترجیح دادم بخوابم و منتظر بمانم تا سایر بازیکنان نوبت خود را تمام کنند.
I decided to stick and not take any more cards in the game.
تصمیم گرفتم بخوابم و دیگر در بازی کارت نگیرم.
انگلیسی بریتانیایی تحمل کردن، تاب آوردن، تحمل چیزی را داشتن
They stuck through thick and thin.
آنها در مقابل گرفتاریها تاب آوردند.
She couldn't stick the toxic work environment.
او نتوانست محیط کار سمی را تحمل کند.
چماق (نوعی سلاح سرد)
She defended herself against the attacker, hitting him repeatedly with the stick.
او از خود در برابر مهاجم دفاع کرد و او را بارها با چماق زد.
She gripped the stick tightly.
چماق را محکم گرفت.
دسته، اهرم (دندهی خودرو)
The stick is designed to easily switch between gears.
این دسته به گونهای طراحی شده است که بهراحتی بین دندهها جابهجا شود.
The stick rattled as he quickly shifted gears.
وقتی دندهها را سریع عوض کرد، اهرم تلقتلق صدا داد.
آدم
She was a thin stick.
اون آدم لاغری بود.
He is not a bad stick.
آدم بدی نیست.
بیروح، خشک، کسلکننده (آدم)
I couldn't stand his company, he was such a stick.
نمیتوانستم با او کنار بیایم؛ او بیروح بود.
She used to be a stick, but after traveling the world, she became more open-minded and adventurous.
او قبلاً آدم کسلکنندهای بود اما پس از سفر به دور دنیا, روشنفکرتر و ماجراجوتر شد.
چوب (اشاره به سیگار ماریجوانا)
The room filled with the aroma of a freshly lit stick.
اتاق پر از بوی چوب تازهروشنشده بود.
He lit a stick.
یه چوب رو روشن کرد.
گیج شدن
The question had me stuck.
آن پرسش مرا گیج کرد.
I stick when it comes to solving complex math problems.
وقتی نوبت به حل مسائل پیچیدهی ریاضی میرسد، گیج میشوم.
تأخیر، وقفه
The traffic jam caused a significant stick in our journey.
راهبندان باعث شد تا در سفر ما تأخیر قابل توجهی ایجاد شود.
The unexpected power outage created a stick in our plans.
قطع غیرمنتظرهی برق باعث ایجاد وقفه در برنامههای ما شد.
رها نکردن، چسبیدن، دست برنداشتن
He stuck with his guns, refused to compromise or change, despite criticism.
او سلاحش را رها نکرد؛ علیرغم انتقادات حاضر به مصالحه یا تغییر نشد.
ماندن، جایی نرفتن، بودن
وفادار ماندن، وفا کردن
حمایت کردن، پشتیبانی کردن، دفاع کردن
دنبال کردن، پیگیری کردن
پایبند بودن
پافشاری کردن، ایستادگی کردن
تحمل کردن، دوام آوردن، بردباری کردن در برابر
پایبند بودن، ادامه دادن
ادامه دادن
جلو آمدن، بیرون زدن
نمایان بودن، مشخص بودن، برجسته بودن، قابلتشخیص بودن
(بدن) برجسته بودن، جلو آمدن، بیرون آمدن
چوب خط
(عامیانه) هشیار، با عرضه، لایق، کارآمد
ادامه دادن، دوام آوردن، تحمل کردن
sticks and stones may break my bones but words will never hurt me
با سنگ و چوب میتوان مرا رنج داد؛ ولی حرف (ناسزا) به من آسیبی نمیرساند
(خوراک) به دل چسبیدن، مزه کردن
(عامیانه) دهات، جاهای دورافتاده، بیخ گور سیاه
to stick in one's craw (or to stick in the craw)
اکراه داشتن، پذیرا نبودن، مشمئزکننده بودن
(انگلیس - عامیانه) در وضعیت وخیم
(حرف و غیره) در گلوی کسی گیر کردن
stay the course (or stick the course)
دلسرد نشدن و کار را دنبال کردن
مغبون شدگی
گردن فرازی کردن، خود را در معرض تمسخر (یا ناکامی و غیره) احتمالی قراردادن
حرف خود را دو تا نکردن، سر حرف خود ماندن، موضع خود را حفظ کردن، اعتقادات خود را سفت چسبیدن، ساز خود را زدن
واژه "stick" در زبان انگلیسی دارای معانی و کاربردهای متنوعی است که بسته به زمینه میتواند به شکلهای مختلفی مورد استفاده قرار گیرد. در اینجا به بررسی معانی مختلف این واژه و نکات جالب آن میپردازیم.
معانی اصلی "stick"
- چوب یا میله: یکی از معانی اصلی "stick" به معنای چوب یا میلهای است که معمولاً بلند و باریک است. این چوبها میتوانند طبیعی باشند، مانند چوب درختان، یا مصنوعی، مانند میلههای پلاستیکی. از این چوبها در ساخت وسایل مختلف، از جمله ابزارهای باغبانی و صنایع دستی استفاده میشود.
- چسبیدن یا چسباندن: "stick" به معنای چسبیدن به چیزی نیز به کار میرود. مثلاً میتوان گفت "The tape won't stick" به معنای "چسب نمیچسبد". این معنا به طور غیرمستقیم به مفهوم چسباندن یا نگه داشتن چیزی اشاره دارد.
- علاقه و وابستگی: در زبان محاورهای، "to stick with someone" به معنای وفادار ماندن به یک شخص یا گروه است. این استفاده به نوعی به مفهوم همبستگی و حمایت از دیگران اشاره دارد.
نکات جالب درباره "stick"
- کاربردهای چندگانه: واژه "stick" در زبان انگلیسی در ترکیبهای مختلفی کاربرد دارد، مانند "stick figure" (شکلک چوبی)، "walking stick" (عصا) و "stick to the point" (به موضوع اصلی بچسبید). این تنوع نشاندهنده انعطافپذیری این واژه است.
- اصطلاحات و عبارات: این واژه در عبارات عامیانه و اصطلاحات نیز استفاده میشود. به عنوان مثال، "stick in your mind" به معنای فراموش نشدن چیزی است. این عبارات نشاندهنده قدرت واژه "stick" در بیان احساسات و مفاهیم پیچیده هستند.
- تأثیر بر زبانهای دیگر: واژه "stick" و معانی آن به زبانهای دیگر نیز نفوذ کرده است. به عنوان مثال، در فارسی واژه "چسبیدن" معادل معنای چسبیدن "stick" است و نشاندهنده تأثیر زبان انگلیسی بر سایر زبانهاست.
کاربرد در فرهنگ و هنر
- در ادبیات و هنر: واژه "stick" در آثار ادبی و هنری نیز به کار میرود. به عنوان مثال، در شعرها و داستانها ممکن است به عنوان نمادی از ثبات یا وابستگی به کار رود. این نمادگرایی میتواند عمیقتر از معنای ظاهری آن باشد.
- در ورزش: در برخی ورزشها، مانند هاکی و کریکت، واژه "stick" به ابزار بازی اشاره دارد. این ابزارها نقش حیاتی در عملکرد بازیکنان دارند و به نوعی نماد این ورزشها محسوب میشوند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «stick» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/stick