امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Stick

stɪk stɪk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    stuck
  • شکل سوم:

    stuck
  • سوم‌شخص مفرد:

    sticks
  • وجه وصفی حال:

    sticking
  • شکل جمع:

    sticks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
چوب‌، (برای سوزاندن) هیزم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- The child used a stick to draw pictures in the sand at the beach.
- کودک از چوب برای کشیدن نقاشی روی شن‌های ساحل استفاده کرد.
- The children gathered sticks from the forest for their campfire.
- بچه‌ها از جنگل برای آتش کمپ هیزم جمع کردند.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی عصا، چوب‌دستی
- The old woman relied on her stick to maintain her balance while walking.
- پیرزن برای حفظ تعادل در حین راه رفتن به عصایش متکی بود.
- He leaned on the stick.
- به چوب‌دستی تکیه داد.
noun countable
ورزش چوب
- The referee blew the whistle as soon as the player's stick made contact with the opponent's leg.
- به محض تماس چوب بازیکن با پای حریف، داور سوت را زد.
- He picked up a stick and started playing hockey with his friends.
- او چوبی را برداشت و با دوستانش شروع به هاکی بازی کردن کرد.
noun countable
تکه، قطعه، لول (دینامیت و گچ و غیره)
- a stick of chewing gum
- یک قطعه آدامس
- a stick of opium
- یک لول تریاک
noun countable
انگلیسی آمریکایی ماشین دنده‌ای
- My dad taught me how to drive a stick.
- پدرم به من یاد داد که چگونه ماشین دنده‌ای را برانم.
- I prefer driving a stick over an automatic.
- رانندگی با ماشین دنده‌ای را به خودکار ترجیح می‌دهم.
noun informal
تیکه (اثاثیه)
- I'm looking for a stick of furniture that matches my modern decor.
- به دنبال تیکه اثاثیه‌ای هستم که به دکوراسیون مدرن من بخورد.
- Can you help me move this heavy stick of furniture to the other room?
- آیا می‌تونی بهم کمک کنی این تیکه اثاثیه‌ی سنگین رو به اون اتاق ببرم؟
noun uncountable
انگلیسی بریتانیایی انتقاد، خرده‌گیری (شدید)
- His performance received a lot of stick from the audience.
- مخاطبان به اجرای او انتقاد زیادی وارد کردند.
- The team captain got a lot of stick from the fans after the defeat.
- خرده‌گیری هواداران به کاپیتان تیم پس از شکست زیاد بود.
noun plural informal
دهات، بیرون شهر
- Growing up in the sticks taught me the value of simplicity and self-sufficiency.
- بزرگ شدن در دهات ارزش سادگی و خودکفایی را به من آموخت.
- People often underestimate the hidden beauty and charm of the sticks.
- مردم اغلب زیبایی و جذابیت نهان بیرون شهر را دست‌کم می‌گیرند.
verb - intransitive verb - transitive
چسابندن، چسبیدن
- He stuck the poster on the wall using tape.
- او پوستر را با چسب به دیوار چسباند.
- The tape didn't stick well to the wall.
- نوارچسب خوب به دیوار نچسبید.
- to stick a stamp on the envelope
- روی پاکت تمبر چسباندن
verb - intransitive
گیر کردن، گیر افتادن
- The gears stuck.
- دنده‌ی ماشین گیر کرد.
- The horse was stuck in the mud.
- اسب در گل گیر افتاده بود.
- to be stuck by a problem
- در مسئله‌ای گیر کردن
- We were stuck in town.
- در شهر گیر افتادیم.
- The wheel is stuck.
- چرخ گیر کرده است.
- The bill stuck in committee.
- لایحه در کمیسیون گیر کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
ماندگار شدن، ماندن (اسم)
- Although her name is Jennifer, her little sister called her Jade, and somehow the name stuck.
- اگرچه نام او جنیفر است اما خواهر کوچکش او را جید صدا می‌زد و به نوعی نام او ماندگار شده بود.
- The nickname I gave him in high school stuck, and everyone still calls him that.
- لقبی که من در دبیرستان به او دادم ماند و هنوز همه او را به این نام صدا می‌زنند.
verb - transitive informal
گذاشتن، قرار دادن
- He stuck the money in his pocket.
- پول را در جیبش گذاشت.
- Stick the keys in the drawer before you leave.
- قبل از خروج کلیدها را توی کشو قرار بده.
- Don't stick the knife in the sink.
- چاقو رو توی سینک نذار.
verb - intransitive verb - transitive
فرو کردن، فرو بردن، فرو رفتن، تو رفتن
- a cushion stuck with pins
- بالشتکی که به آن سنجاق فرو کرده‌اند
- I stuck myself in the hand with the needle.
- سوزن به دستم فرو رفت.
- He stuck the dagger in the lion's heart.
- دشنه را در قلب شیر فرو کرد.
- He accidentally stuck his finger in my eye.
- تصادفاً انگشتش را توی چشمم فرو کرد.
verb - intransitive
خوابیدن (در بازی ورق) (وقتی بازیکن می‌گوید تمایلی به دریافت کارت دیگری ندارد)
- After receiving a good hand, I chose to stick and wait for the other players to finish their turns.
- پس از دریافت یک دست خوب، ترجیح دادم بخوابم و منتظر بمانم تا سایر بازیکنان نوبت خود را تمام کنند.
- I decided to stick and not take any more cards in the game.
- تصمیم گرفتم بخوابم و دیگر در بازی کارت نگیرم.
verb - transitive informal
انگلیسی بریتانیایی تحمل کردن، تاب آوردن، تحمل چیزی را داشتن
- They stuck through thick and thin.
- آن‌ها در مقابل گرفتاری‌ها تاب آوردند.
- She couldn't stick the toxic work environment.
- او نتوانست محیط کار سمی را تحمل کند.
noun countable
چماق (نوعی سلاح سرد)
- She defended herself against the attacker, hitting him repeatedly with the stick.
- او از خود در برابر مهاجم دفاع کرد و او را بارها با چماق زد.
- She gripped the stick tightly.
- چماق را محکم گرفت.
noun countable
دسته، اهرم (دنده‌ی خودرو)
- The stick is designed to easily switch between gears.
- این دسته به گونه‌ای طراحی شده است که به‌راحتی بین دنده‌ها جابه‌جا شود.
- The stick rattled as he quickly shifted gears.
- وقتی دنده‌ها را سریع عوض کرد، اهرم تلق‌تلق صدا داد.
noun countable informal
آدم
- She was a thin stick.
- اون آدم لاغری بود.
- He is not a bad stick.
- آدم بدی نیست.
noun countable
بی‌روح، خشک، کسل‌کننده (آدم)
- I couldn't stand his company, he was such a stick.
- نمی‌توانستم با او کنار بیایم؛ او بی‌روح بود.
- She used to be a stick, but after traveling the world, she became more open-minded and adventurous.
- او قبلاً آدم کسل‌کننده‌ای بود اما پس از سفر به دور دنیا, روشن‌فکرتر و ماجراجوتر شد.
noun slang countable
چوب (اشاره به سیگار ماریجوانا)
- The room filled with the aroma of a freshly lit stick.
- اتاق پر از بوی چوب تازه‌روشن‌شده بود.
- He lit a stick.
- یه چوب رو روشن کرد.
verb - intransitive
گیج شدن
- The question had me stuck.
- آن پرسش مرا گیج کرد.
- I stick when it comes to solving complex math problems.
- وقتی نوبت به حل مسائل پیچیده‌ی ریاضی می‌رسد، گیج می‌شوم.
noun
تأخیر، وقفه
- The traffic jam caused a significant stick in our journey.
- راه‌بندان باعث شد تا در سفر ما تأخیر قابل توجهی ایجاد شود.
- The unexpected power outage created a stick in our plans.
- قطع غیرمنتظره‌ی برق باعث ایجاد وقفه در برنامه‌های ما شد.
verb - intransitive
رها نکردن، چسبیدن، دست برنداشتن
- He stuck with his guns, refused to compromise or change, despite criticism.
- او سلاحش را رها نکرد؛ علی‌رغم انتقادات حاضر به مصالحه یا تغییر نشد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد stick

  1. noun pole, often wooden
    Synonyms:
    bar bat baton billet birch bludgeon board branch cane club cudgel drumstick ferrule ingot mast rod rule ruler shoot slab slat staff stake stalk stave stem strip switch timber twig wand wedge
  1. verb adhere, affix
    Synonyms:
    attach be bogged down become embedded become immobilized bind bond braze catch cement clasp cleave cling cling like ivy clog cohere fasten fix freeze to fuse glue hold hold fast hold on hug jam join linger lodge paste persist remain snag solder stay stay put stick like barnacle stick together unite weld
    Antonyms:
    loosen unfasten unfix unstick
  1. verb poke with pointed object
    Synonyms:
    dig drive gore impale insert jab penetrate pierce pin plunge prod puncture ram run sink spear stab thrust transfix
  1. verb position, lay
    Synonyms:
    deposit drop establish fix install place plant plonk plunk put set settle store stuff
    Antonyms:
    displace remove
  1. verb endure
    Synonyms:
    abide bear bear up under brook get on with go grin and bear it last persist put up with see through stand stay stomach suffer support take take it tolerate weather
    Antonyms:
    disobey forget refuse

Phrasal verbs

  • stick around

    درنگ کردن، تأخیر کردن، به انتظار چیزی بودن

  • stick up

    سربرافراشتن، جلو آمده بودن

    سرقت مسلحانه کردن

  • stick up for

    حمایت کردن، پشتیبانی کردن، دفاع کردن

  • stick with

    دنبال کردن، پیگیری کردن

    پایبند بودن

    پافشاری کردن، ایستادگی کردن

    تحمل کردن، دوام آوردن، بردباری کردن در برابر

  • stick to

    پایبند بودن، ادامه دادن

  • stick down

    چسباندن

    چسبیدن

    یادداشت کردن

  • stick out

    جلو آمدن

    برجسته بودن، برآمدگی

Collocations

Idioms

  • on the stick

    (عامیانه) هشیار، با عرضه، لایق، کارآمد

  • stick it out

    ادامه دادن، دوام آوردن، تحمل کردن

  • the sticks

    (عامیانه) دهات، جاهای دور‌افتاده، بیخ گور سیاه

  • stick one's neck out

    گردن فرازی کردن، خود را در معرض تمسخر (یا ناکامی و غیره) احتمالی قراردادن

  • to stick to one's guns

    حرف خود را دو تا نکردن، سر حرف خود ماندن، موضع خود را حفظ کردن، اعتقادات خود را سفت چسبیدن، ساز خود را زدن

لغات هم‌خانواده stick

  • verb - transitive
    stick

سوال‌های رایج stick

معنی stick به فارسی چی میشه؟

واژه "stick" در زبان انگلیسی دارای معانی و کاربردهای متنوعی است که بسته به زمینه می‌تواند به شکل‌های مختلفی مورد استفاده قرار گیرد. در اینجا به بررسی معانی مختلف این واژه و نکات جالب آن می‌پردازیم.

معانی اصلی "stick"

- چوب یا میله: یکی از معانی اصلی "stick" به معنای چوب یا میله‌ای است که معمولاً بلند و باریک است. این چوب‌ها می‌توانند طبیعی باشند، مانند چوب درختان، یا مصنوعی، مانند میله‌های پلاستیکی. از این چوب‌ها در ساخت وسایل مختلف، از جمله ابزارهای باغبانی و صنایع دستی استفاده می‌شود.

- چسبیدن یا چسباندن: "stick" به معنای چسبیدن به چیزی نیز به کار می‌رود. مثلاً می‌توان گفت "The tape won't stick" به معنای "چسب نمی‌چسبد". این معنا به طور غیرمستقیم به مفهوم چسباندن یا نگه داشتن چیزی اشاره دارد.

- علاقه و وابستگی: در زبان محاوره‌ای، "to stick with someone" به معنای وفادار ماندن به یک شخص یا گروه است. این استفاده به نوعی به مفهوم همبستگی و حمایت از دیگران اشاره دارد.

نکات جالب درباره "stick"

- کاربردهای چندگانه: واژه "stick" در زبان انگلیسی در ترکیب‌های مختلفی کاربرد دارد، مانند "stick figure" (شکلک چوبی)، "walking stick" (عصا) و "stick to the point" (به موضوع اصلی بچسبید). این تنوع نشان‌دهنده انعطاف‌پذیری این واژه است.

- اصطلاحات و عبارات: این واژه در عبارات عامیانه و اصطلاحات نیز استفاده می‌شود. به عنوان مثال، "stick in your mind" به معنای فراموش نشدن چیزی است. این عبارات نشان‌دهنده قدرت واژه "stick" در بیان احساسات و مفاهیم پیچیده هستند.

- تأثیر بر زبان‌های دیگر: واژه "stick" و معانی آن به زبان‌های دیگر نیز نفوذ کرده است. به عنوان مثال، در فارسی واژه "چسبیدن" معادل معنای چسبیدن "stick" است و نشان‌دهنده تأثیر زبان انگلیسی بر سایر زبان‌هاست.

کاربرد در فرهنگ و هنر

- در ادبیات و هنر: واژه "stick" در آثار ادبی و هنری نیز به کار می‌رود. به عنوان مثال، در شعرها و داستان‌ها ممکن است به عنوان نمادی از ثبات یا وابستگی به کار رود. این نمادگرایی می‌تواند عمیق‌تر از معنای ظاهری آن باشد.

- در ورزش: در برخی ورزش‌ها، مانند هاکی و کریکت، واژه "stick" به ابزار بازی اشاره دارد. این ابزارها نقش حیاتی در عملکرد بازیکنان دارند و به نوعی نماد این ورزش‌ها محسوب می‌شوند.

ارجاع به لغت stick

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «stick» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/stick

لغات نزدیک stick

پیشنهاد بهبود معانی