Plant

plænt plɑːnt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    planted
  • شکل سوم:

    planted
  • سوم‌شخص مفرد:

    plants
  • وجه وصفی حال:

    planting
  • شکل جمع:

    plants

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
گیاه، رستنی، نبات، (صفت‌گونه) گیاهی، مربوط به گیاهان، مربوط به نباتات

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Plants need water.
- گیاهان به آب نیاز دارند.
- plant biology
- زیست‌شناسی گیاهی
- wild plants
- گیاهان وحشی
- houseplant
- گیاه خانگی
noun uncountable
ماشین‌آلات
- The factory had a large plant that could manufacture car parts at a rapid pace.
- این کارخانه ماشین‌آلات جامعی داشت که می‌توانست قطعات خودرو را با سرعت بالایی تولید کند.
- The company invested heavily in plant and equipment.
- این شرکت سرمایه‌گذاری زیادی روی ماشین‌آلات و تجهیزات انجام داد.
noun countable
کارخانه
- an automobile plant
- کارخانه‌ی خودرو‌سازی
- They are building another chemical plant.
- دارند کارخانه‌ی شیمیایی دیگری می‌سازند.
noun uncountable
انگلیسی بریتانیایی دستگاه، ماشین
- The plant was essential in moving the heavy materials needed for the project.
- این دستگاه برای جابه‌جایی مواد سنگین مورد نیاز برای پروژه ضروری بود.
- The plant was operated by a skilled operator.
- اپراتور ماهر این ماشین را به کار می‌انداخت.
noun countable
پاپوش، مدرک ساختگی (چیزی غیرقانونی یا دزدیده‌شده که مخفیانه در لباس شخص یا در میان چیزهایی که متعلق به او است قرار داده شده است تا او را مجرم جلوه دهد)
- The defense attorney argued that the narcotics found in his client's car were a plant.
- وکیل مدافع عنوان کرد که مواد مخدر کشف‌شده در خودروی موکلش پاپوش بوده است.
- The jury was convinced that the evidence presented against the defendant was a plant.
- هیئت منصفه متقاعد شده بود که شواهد ارائه‌شده علیه متهم ساختگی است.
verb - transitive
کاشتن، کشت و زرع کردن، در زمین قرار دادن، نشاندن (گیاه)
- to plant corn
- ذرت کشت کردن
- Others planted and we ate; we plant so that others may eat.
- دیگران کاشتند، ما خوردیم؛ ما می‌کاریم تا دیگران بخورند.
- planted land
- زمین کشت‌شده
- planting season
- فصل کشت‌ و زرع
verb - transitive
قرار دادن، گذاشتن
- He angrily planted himself in front of the door and did not let anyone get out.
- او با غضب خود را جلوی در قرار داد و نگذاشت کسی خارج شود.
- He planted the flag on top of the mountain.
- پرچم را بالای کوه گذاشت.
verb - transitive
کاشتن، انداختن، گذاشتن، پدید آوردن، به وجود آوردن، ایجاد کردن (در مغز یا سر کسی) (فکر و غیره)
- The author planted a seed of doubt in the reader's mind about the true identity of the protagonist.
- نویسنده بذری از تردید در ذهن خواننده درباره‌ی هویت واقعی قهرمان داستان کاشت.
- Plant in you students not just a love of learning but also a love of god.
- در سر شاگردانت نه تنها عشق به دانش، بلکه عشق به خدا را بیندازید.
verb - transitive
کار گذاشتن، قرار دادن (بمب و میکروفون و غیره)، مستقر کردن، گماشتن، گذاشتن (مأمور و جاسوس) (مخفیانه)
- Several listening devices were planted in our hotel room.
- چندین دستگاه استراق سمع در اتاق هتل کار گذاشته شده بود.
- They planted two agents in our London embassy.
- آن‌ها دو جاسوس در سفارت ما در لندن مستقر کرده بودند.
noun countable
عنصر نفوذی، جاسوس
- The plant successfully gathered classified documents.
- این عنصر نفوذی اسناد طبقه‌بندی‌شده را با موفقیت جمع‌آوری کرد.
- The organization was trying to uncover the identity of the plant.
- این سازمان در تلاش بود تا هویت جاسوس را شناسایی کند.
verb - transitive
ساکن کردن، اسکان دادن
- He was busy planting a colony of Germans in the valley.
- او سرگرم اسکان‌ دادن آلمانی‌ها در آن دره بود.
- He planted former soldiers in border regions.
- او سربازان پیشین را در نواحی سر حدی ساکن کرد.
verb - transitive
دارای جانور (جدید) کردن
- to plant the river with fish
- رودخانه را دارای ماهی جدید کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد plant

  1. noun organism belonging to the vegetable kingdom
    Synonyms: annual, biennial, bush, creeper, cutting, flower, grass, greenery, herb, perennial, seedling, shoot, shrub, slip, sprout, tree, vine, weed
    Antonyms: animal
  2. noun factory and its buildings, equipment
    Synonyms: apparatus, forge, foundry, gear, machinery, manufactory, mill, shop, works, yard
  3. verb put in the ground for growing
    Synonyms: bury, cover, farm, grow, implant, pitch, pot, raise, scatter, seed, seed down, set out, sow, start, stock, transplant
    Antonyms: harvest, reap
  4. verb establish, set
    Synonyms: deposit, fix, found, imbed, insert, install, institute, lodge, park, plank, plank down, plop, plunk, root, settle, station
    Antonyms: disestablish, disorder, disorganize, unsettle, upset

لغات هم‌خانواده plant

ارجاع به لغت plant

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «plant» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/plant

لغات نزدیک plant

پیشنهاد بهبود معانی