با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Gear

ɡɪr ɡɪə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    gears

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun B2
دنده، چرخ‌دنده، مجموع چرخ‌های دنده‌دار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- the third gear
- دنده‌ی سه
- to gear production to demand
- تولید را با میزان تقاضا هماهنگ کردن
- The plant geared up production.
- کارخانه بر میزان تولید افزود.
- His business is in high gear.
- کسب و کارش خیلی روبه‌راه است.
noun
(اتومبیل) دنده، بخشی از موتور که کار ویژه‌ای انجام می‌دهد
- Put the car in gear!
- ماشین را تو دنده بگذار!
noun
اسباب، لوازم، دستگاه‌‌، ادوات، افزار، آلات
- heating gear
- دستگاه تنظیم حرارت
noun
جامه، پوشش، جامه و مخلفات آن، پوشاک
noun
افسار و دهنه و زین و برگ اسب
noun
(انگلیس) مطلوب، عالی
noun
(وسایل قابل حمل که برای انجام کاری لازم‌اند) ابزار، یراق، بساط، بوب، طناب‌ها و بادبان‌های قایق، آچارها
noun
(در اصل) لباس و ساز و برگ سرباز
verb - transitive
دنده‌دار (یا دندانه‌دار) کردن، آماده کارکردن، پوشانیدن
verb - intransitive
مجهز کردن (به ساز و برگ و یا وسایل لازم)
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد gear

  1. noun equipment
    Synonyms: accessory, accouterment, adjunct, apparatus, appendage, appurtenance, baggage, belongings, contraption, effects, encumbrances, fittings, habiliment, harness, impedimenta, instrument, kit, kit and kaboodle, luggage, machinery, material, materiel, means, outfit, paraphernalia, possessions, rigging, setup, stuff, supply, tackle, things, tools, trappings
  2. noun toothed part of wheel
    Synonyms: cog, cogwheel, gearwheel, pinion, ragwheel, sprocket, spurwheel
  3. noun clothing
    Synonyms: apparel, array, attire, clothes, costume, drapes, dress, duds, feathers, garb, garments, habit, outfit, rags, threads, toggery, togs, wear
  4. verb prepare, equip
    Synonyms: accouter, adapt, adjust, appoint, arm, blend, fit, fit out, furnish, harness, match, organize, outfit, ready, regulate, rig, suit, tailor, turn out

Phrasal verbs

  • gear down

    از سرعت کاستن، دنده‌ی پایین‌تر به کار بردن

  • gear up

    آماده شدن

Collocations

  • high gear

    دنده‌ی بالا، سرعت زیاد، موفقیت، روبه‌راهی

  • in gear

    وصل به دنده‌ی ماشین، توی دنده، آماده به کار

  • out of gear

    دنده خلاص، رها، غیر وصل به موتور

  • reverse gear

    دنده عقب

Idioms

  • shift gears

    دنده عوض کردن، تغییر روش دادن

ارجاع به لغت gear

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «gear» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/gear

لغات نزدیک gear

پیشنهاد بهبود معانی