فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Wear

wer weə

گذشته‌ی ساده:

wore

شکل سوم:

worn

سوم‌شخص مفرد:

wears

وجه وصفی حال:

wearing

شکل جمع:

wears

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A1

پوشیدن، در بر کردن، بر سر گذاشتن، پاکردن، عینک یا کراوات زدن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

She wore a black dress.

پیراهن سیاه پوشیده بود.

wear your overcoat!

پالتو خود را بپوش!

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He was wearing a red hat.

کلاهی قرمز بر سر داشت.

Abbas was wearing dark glasses.

عباس عینک تیره زده بود.

The officer was wearing his medals.

افسر نشان‌های خود را زده بود.

Hossein was wearing leather gloves.

حسین دستکش چرمی دست کرده بود.

Pari was wearing a gold necklace.

پری یک گردنبند طلا انداخته بود.

to wear shoes

کفش پوشیدن

to wear dentures

دندان مصنوعی داشتن

to wear a veil

روبند بر چهره داشتن

to wear a mask

نقاب داشتن

to wear no makeup

آرایش نداشتن

to wear along beard

ریش بلند داشتن

Dervishes wore their hair long.

موی سر درویش‌ها بلند بود.

verb - transitive C2

نشان دادن احساسات صورت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

Reza was wearing an air of gloom.

(قیافه‌ی) رضا حالت غمگینی به خود گرفته بود.

He wore an expression of deep concentration as he solved the puzzle.

هنگامی که پازل را حل می‌کرد، حالتی از تمرکز عمیق به خود گرفته بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They wore expressions of shock and disbelief at the unexpected turn of events.

آن‌ها در مواجهه با چرخش غیرمنتظره رویدادها، حالاتی از شوک و ناباوری به خود گرفتند.

The team wore faces of determination as they entered the final round.

اعضای تیم با چهره‌هایی مصمم وارد دور نهایی شدند.

Homa wore a broad smile.

هما لبخند گشاده‌ای بر لب داشت.

verb - transitive B2

حالت دادن به مو

She likes to wear her hair loose and flowing.

او دوست دارد موهایش را باز و رها بگذارد.

He always wears his hair neatly combed to the side.

او همیشه موهایش را مرتب به یک طرف شانه می‌زند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She doesn't wear her hair the same way every day; she likes to experiment.

او هر روز موهایش را یک جور حالت نمی‌دهد; او دوست دارد مدل‌های مختلف را امتحان کند.

Do you think I should wear my hair up or down for the interview?

به‌نظر شما برای مصاحبه موهایم را بالا ببندم یا باز بگذارم؟

verb - intransitive

آسیب دیدن، ضعیف شدن، نازک شدن (به‌خاطر کار مداوم)

The tires on my car are starting to wear after only a year.

لاستیک‌های ماشین من بعداز فقط یک سال شروع به فرسودگی کرده‌اند.

The fabric of the old sofa began to wear thin.

پارچه‌ی مبل قدیمی شروع به نازک شدن کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

My shoes were beginning to wear.

کفش‌هایم داشتند کهنه می‌شدند.

The strain of the war had been wearing them.

فشار جنگ آن‌ها را ضعیف کرده بود.

verb - transitive

سوراخ شدن، ساییده شدن، از بین رفتن (به‌خاطر حرکت یا استفاده‌ی زیاد)

The effect of this drug wears off soon.

اثر این دارو زود از بین می‌رود.

The river's current has begun to wear away the riverbank.

جریان رودخانه شروع به فرسایش ساحل رودخانه کرده است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The machine's repetitive motion began to wear the metal components.

حرکت تکراری دستگاه شروع به فرسایش قطعات فلزی کرد.

Too much traffic wore a hole in the rug.

رفت‌وآمد زیاد فرش را سوراخ کرد.

The passage of time has worn away the writings on the stone.

گذشت زمان نوشته‌های روی سنگ را ساییده است.

verb - transitive informal

انگلیسی بریتانیایی قدیمی قبول کردن، موافقت کردن، پذیرفتن

I suggested a new marketing strategy, but the CEO wouldn't wear it.

من استراتژی بازاریابی جدیدی پیشنهاد دادم، اما مدیرعامل آن را قبول نکرد.

He tried to get away with lying, but the judge wouldn't wear it.

او سعی کرد با دروغ گفتن فرار کند، اما قاضی آن را نپذیرفت.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They attempted to change the rules at the last minute, but we wouldn't wear it.

آن‌ها سعی کردند قوانین را در آخرین لحظه تغییر دهند، اما ما با آن موافقت نکردیم.

noun uncountable

لباس، پوشش، پوشاک (برای استفاده‌ای خاص)

This section features the latest in women's wear.

این بخش جدیدترین لباس‌های زنانه را به نمایش می‌گذارد.

She prefers to buy organic cotton wear for her baby.

او ترجیح می‌دهد برای نوزادش لباس‌های پنبه‌ای ارگانیک بخرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

sportswear

لباس ورزش

children's wear

پوشاک کودکان

noun uncountable

طول عمر، استفاده (میزان یا تعداد استفاده‌ی هر وسیله)

This type of fabric is designed for heavy wear.

این نوع پارچه برای استفاده‌ی زیاد طراحی شده است.

These tires have seen a lot of wear and need to be replaced.

این لاستیک‌ها خیلی کار کرده‌اند و نیاز به تعویض دارند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Regular maintenance can help extend the wear of your furniture.

نگهداری منظم می‌تواند طول عمر مبلمان شما را افزایش دهد.

There is still a lot of wear left in these tires.

این تایرها خیلی بیش از این کار خواهند کرد.

noun uncountable

ساییدگی، فرسودگی، فرسایش

The tires showed significant wear after the long journey.

لاستیک‌ها پس‌از سفر طولانی، ساییدگی قابل توجهی نشان دادند.

Regular maintenance can reduce wear on the engine components.

نگهداری منظم می‌تواند فرسودگی قطعات موتور را کاهش دهد.

noun uncountable

پوشیدن، استفاده (از لباس)

This jacket is designed for daily wear.

این ژاکت برای استفاده‌ی روزمره طراحی شده است.

These jackets are designed for winter wear.

این کاپشن‌ها برای پوشیدن در زمستان طراحی شده‌اند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

clothes for everyday wear

لباس معمولی، لباس برای هر روز پوشیدن

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wear

  1. noun use, corrosion
    Synonyms:
    wear and tear damage loss deterioration erosion waste employment impairment friction service utility usefulness mileage abrasion attrition depreciation diminution corrosion inroads dilapidation disappearance
  1. verb be clothed in
    Synonyms:
    have on put on dress in be dressed in don get into get on clothe oneself sport display show exhibit bear carry cover wrap array attire clothe suit up fit out turn out effect harness draw on slip on
    Antonyms:
    take off disrobe
  1. verb corrode, use
    Synonyms:
    use consume decrease diminish drain exhaust impair waste wear out decay decline deteriorate erode fade fatigue tire weary fray rub tax chafe graze grind scrape shrink dwindle overuse overwork use up abrade become worn cut down gall jade scuff weather become threadbare be worthless crumble go to seed scrape off wash away wear thin
    Antonyms:
    refresh rebuild freshen
  1. verb bother, undermine
    Synonyms:
    annoy harass vex irk pester wear down exhaust fatigue weaken reduce drain weary get the better of exasperate enervate tax
    Antonyms:
    please cheer delight
  1. verb endure
    Synonyms:
    last stand remain bear up hold up stand up be durable
    Antonyms:
    reject refuse

Phrasal verbs

wear down

از پادرآوردن، فرسوده کردن، کهنه کردن

wear off

به‌ تدریج تحلیل رفتن، زدوده شدن، پاک شدن

wear out

(کسی را) خسته کردن، فرسوده کردن

(به‌خاطر استفاده‌ی زیاد) کهنه کردن یا شدن، بلااستفاده کردن یا شدن، فرسوده کردن یا شدن، بی‌فایده کردن یا شدن، تحلیل رفتن یا شدن

wear on

تحریک و عصبانی کردن، کاسه‌ی صبر لبریز شدن، کاسه‌ی صبر را لبریز کردن، طاق شدن طاقت، طاق کردن طاقت، خسته کردن، اذیت کردن

(زمان) به آهستگی گذشتن، دیر سپری شدن، طول کشیدن، دیر گذشتن

to wear away

فرسودن، ساییدن

Collocations

wear and tear

فرسودگی، استهلاک، فرسایش، پارگی، کهنگی (دراثر استعمال)

wear a dress

لباس پوشیدن (لباس زنانه)

wear a hat

کلاه سر گذاشتن، کلاه پوشیدن

Idioms

wear the pants

(عامیانه) رئیس خانواده بودن، (در خانواده) تصمیم‌گیری را به‌عهده داشتن

wear and tear

فرسودگی، استهلاک، فرسایش، پارگی، کهنگی (دراثر استعمال)

to wear one's hair in bunches

گیسو را از وسط فرق باز کردن و در پشت سر به صورت دو گره درآوردن، گیسو را خرگوشی یا دم موشی کردن

pull (or wear) a long face

قیافه‌ی محزون به‌ خود گرفتن

wear one's heart on one's sleeve

احساسات خود را زود بروز دادن، صاف و ساده بودن، دل‌نازک بودن، دلسوز بودن

Idioms بیشتر

wear thin

فرسوده شدن، باریک یا نازک شدن، به سر رسیدن، تمام شدن

wear out one's welcome

(به‌واسطه‌ی زیاد ماندن یا سوءرفتار و غیره) مهمان ناخوانده شدن، مهمان ناخوشایند شدن

لغات هم‌خانواده wear

  • verb - transitive
    wear

ارجاع به لغت wear

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wear» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wear

لغات نزدیک wear

پیشنهاد بهبود معانی