تحریک و عصبانی کردن، کاسهی صبر لبریز شدن، کاسهی صبر را لبریز کردن، طاق شدن طاقت، طاق کردن طاقت، خسته کردن، اذیت کردن
The constant bickering between the siblings was starting to wear on their parents' patience.
مشاجرهی مداوم بین خواهر و برادرها کمکم کاسهی صبر والدینشان را لبریز کرد.
The constant stress of work is starting to wear on me.
استرس مداوم کار مرا اذیت میکند.
(زمان) به آهستگی گذشتن، دیر سپری شدن، طول کشیدن، دیر گذشتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «wear on» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wear-on