با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!
دریافت هدیه

    Breadline

    ˈbredlaɪn ˈbredlaɪn
    آخرین به‌روزرسانی:

    توضیحات

    شکل نوشتاری دیگر این لغت: bread line

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun
    انگلیسی بریتانیایی خط فقر

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
    - Many families are living below the breadline and struggling to make ends meet.
    - بسیاری از خانواده‌ها زیر خط فقر زندگی می‌کنند و برای تأمین مخارج زندگی خود با مشکل مواجه هستند.
    - The government implemented several programs to help those living on the breadline.
    - حکومت برای کمک به کسانی که در خط فقر زندگی می‌کنند، طرح‌های متعددی را اجرا کرد.
    noun countable
    انگلیسی آمریکایی صف غذا (صفی از مردم که منتظر دریافت غذای رایگان هستند)
    - During the Great Depression, thousands of Americans were forced to stand in breadlines in order to feed their families.
    - در طول رکود بزرگ، هزاران آمریکایی مجبور شدند برای تأمین غذای خانواده‌ی خود در صف غذا بایستند.
    - Volunteers worked tirelessly to ensure that those in the bread line received enough food.
    - داوطلبان به‌طور بی‌وقفه فعالیت کردند تا مطمئن شوند که افرادی که در صف غذا بودند غذای کافی دریافت می‌کنند.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد breadline

    1. noun A queue of people waiting for free food
      Synonyms: bread-line

    ارجاع به لغت breadline

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «breadline» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/breadline

    لغات نزدیک breadline

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    خاد خارج ازوصف خانه جنبا خانه شطرنج خاورسوی خاکروبه گردآوری کردن خاکسترگر خاکشیر مرتع ختام ختم گزاردن خدمت دوسره خراب نکردنی خرابی تدریجی خراشاندن با آلت زبر خراشاندن پوست خراشنده کردن خراشگذاری خراشیدگی بر پوست درخت خرامشگاه خرخنده کردن خرده زارع خز سمور آبی خزانگر خزدست خزه مردابی خسباندن خسپاندن تخم خسپانگر خشک افتادن خشک انداختن خصوصی کردن خط ترازنما درنمودار خط دو راهی خطاگونه خطگذار