تار، مبهم، ناواضح، نامشخص، کدر، غیرشفاف
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The picture I took is blurry.
عکسی که گرفتم، تار است.
The memories of that night are blurry.
خاطرات آن شب مبهم است.
The picture I took of the sunset turned out blurry because my hands were shaking.
عکسی که از غروب آفتاب گرفتم، تار شد چون دستهایم تکان خورده بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «blurry» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/blurry