گذشتهی ساده:
dimmedشکل سوم:
dimmedسومشخص مفرد:
dimsوجه وصفی حال:
dimmingصفت تفضیلی:
dimmerصفت عالی:
dimmestکمنور، تاریک، کمسو، ضعیف (نور)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح پیشرفته
The moon is dim on dusty nights.
در شبهای غبارآلود، ماه کمنور است.
The dim light of the streetlamp made the path hard to see.
نور ضعیف چراغ خیابان باعث شد مسیر سخت دیده شود.
She turned on the dim light to read her book.
او برای خواندن کتابش نور کمسو را روشن کرد.
In town drive with your dim lights.
در شهر با نور پایین حرکت کن.
مبهم، محو
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I have dim memories of my early childhood.
من از اوایل کودکی خود خاطرات محوی دارم.
The idea was a dim reflection of the original vision.
این ایدهی مبهم، بازتابی از دیدگاه اصلی بود.
ادبی کمسو، ضعیف (دید)
After the surgery, her eyes were no longer dim, and she could see clearly again.
پساز جراحی، چشمان او دیگر ضعیف نبود و دوباره میتوانست بهوضوح ببیند.
The old man’s dim eyesight made it hard for him to recognize faces.
بینایی کمسوی پیرمرد باعث میشد که او نتواند چهرهها را تشخیص کند.
a dim eyesight
کمسویی چشم
کودن، خنگ، ابله، کندذهن، کمهوش
She didn’t get the joke because she’s a bit dim.
او شوخی را نفهمید چون کمی خنگ است.
He can be a bit dim sometimes and believes everything he's told.
او گاهی اوقات کمی ابله میشود و هر چیزی را که به او گفته میشود باور میکند.
Intellectually he is a bit dim.
او از نظر عقلی کمی کندذهن است.
تاریک، ناامیدکننده، نافرجام
With the current economy, the outlook for many businesses is dim.
با وضعیت کنونی اقتصاد، چشمانداز بسیاری از کسبوکارها تاریک است.
The project’s future looks a bit dim after the recent setbacks.
آینده پروژه پساز شکستهای اخیر کمی ناامیدکننده به نظر میرسد.
dim prospects
آیندهی تاریک
a dim hope that perhaps he may be cured too
امید کمی که شاید او نیز شفا یابد
تیره کردن، کم کردن، کمنور کردن، ضعیف کردن، تاریک شدن
The moon dims the stars.
ماه ستارگان را کم نور مینمایاند.
As the sun set, the room gradually dimmed.
با غروب آفتاب، اتاق بهتدریج تاریک شد.
She dimmed the lights to create a cozy atmosphere.
او چراغها را برای ایجاد جو صمیمی کمنور کرد.
Old age has dimmed his eyes.
پیری چشمهای او را کم نور کرده است.
When you see other cars, dim your lights.
وقتی ماشینهای دیگر را میبینی با نور پایین حرکت کن.
ادبی کم شدن، افت کردن، تضعیف شدن، کاهش یافتن
Shakespeare's genius dims the lustre of other writers.
نبوغ شکسپیر درخشندگی نویسندگان دیگر را کم میکند.
The hope of winning the game dimmed after the team lost the first half.
امید به پیروزی در بازی پساز باخت تیم در نیمهی اول، کاهش یافت.
As the day wore on, their excitement about the trip began to dim.
با گذشت روز، هیجان آنها برای سفر شروع به افت کردن کرد.
جای کم نور
خاطرهای محو و دور
مدتها پیش
بابدبینی نگاه کردن به
نظر مساعد نداشتن (نسبت به چیزی)، بدبین بودن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «dim» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dim