با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Mat

mæt mæt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    mats

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1
پادری، دم‌دری، کفش‌پاک‌کن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- I need to buy a new mat for the entrance so that we don't slip on the wet floor.
- باید یک پادری جدید برای ورودی بخرم تا روی کف خیس سر نخوریم.
- Please wipe your shoes on the mat before entering the house.
- لطفاً پیش از ورود به خانه کفش‌های خود را روی پادری تمیز کنید.
noun countable
حصیر، پلاس
- I always use a mat when I'm doing my art projects to protect my desk from getting dirty.
- همیشه وقتی پروژه‌های هنری‌ام را انجام می‌دهم از حصیر استفاده می‌کنم تا از میزم در برابر کثیف شدن محافظت کنم.
- The mat on the dining table was stained with tomato sauce from last night's dinner.
- حصیر روی میز ناهارخوری با سس گوجه‌فرنگی شام دیشب آغشته شده بود.
noun countable
ورزش تشک
- Wrestling must be done on a soft mat.
- کشتی باید روی تشک نرم انجام شود.
- The coach rolled out the mat for the wrestlers to practice on.
- مربی تشک را پهن کرد تا کشتی‌گیران روی آن تمرین کنند.
- The karate students lined up on the mat, ready to begin their practice.
- کاراته‌آموزان روی تشک صف‌آر‌ایی کردند و آماده‌ی شروع تمرین شدند.
noun countable
زیرلیوانی، زیربشقابی، زیرگلدانی، زیرظرفی
- The hostess placed a mat under each wine glass.
- مهماندار زیر هر لیوان شراب یک زیرلیوانی گذاشت.
- Place the hot dish on the mat to prevent any damage to the wooden surface.
- ظرف داغ را روی زیرظرفی قرار دهید تا از آسیب به سطح چوبی جلوگیری شود.
noun countable
گوریدگی، هر چیز درهم‌پیچیده و نمدمانند، گلوله‌شدگی، لایه‌ی ضخیمی از چیزی که به‌طور نامنظم به هم پیچیده شده است (مثل علف یا مو)
- The mat of hair on the dog's back was so thick that it required frequent brushing.
- گوریدگی موی پشت سگ به قدری ضخیم بود که نیاز به شانه‌زدن مکرر داشت.
- the mat of leaves on the forest
- گلوله‌شدگی برگ‌ها در جنگل
- a mat of rotten jungle undergrowth
- لایه‌ی به‌هم‌فشرده‌ای از گیاهان زیر‌درختی پوسیده‌ی جنگلی
- a mat of hair
- گیسوی به هم فشرده و گوریده
verb - transitive
گوریده کردن، گلوله‌گلوله کردن
- Dirt and filth matted their hair.
- چرک و کثافت موهای آن‌ها را گوریده کرده بود.
- The hairdresser matted the model's hair before starting the styling process.
- آرایشگر پیش از شروع فرایند حالت دادن، موهای مدل را گوریده کرد.
verb - intransitive
گوریده شدن، گلوله‌گلوله شدن
- The woolen sweater matted after being washed in hot water.
- ژاکت پشمی پس از شستن در آب داغ گوریده شد.
- She forgot to brush her hair this morning, and now it's all matted.
- امروز صبح فراموش کرد موهایش را شانه بزند و حالا همه‌ی موهایش گوریده شده است.
verb - transitive
با حصیر پوشاندن، حصیر انداختن، پوشاندن
- Ivy matted the walls of the temple.
- دیوارهای معبد از پیچک (پاپیتال) پوشیده شده بود.
- Please mat the ceiling of the tent to keep it warm at night.
- لطفا سقف چادر را با حصیر بپوشانید تا در شب گرم بماند.
abbreviation noun uncountable
(MAT) (medication assisted treatment) درمان به کمک دارو (استفاده از داروهایی مانند متادون به منظور درمان اعتیاد به مواد مخدر)
- John's recovery journey started with MAT.
- روند بهبودی جان با MAT آغاز شد.
- MAT is one of the most effective treatments for opioid addiction.
- درمان به کمک دارو یکی از مؤثرترین درمان‌ها برای اعتیاد به مواد افیونی است.
adjective
بی‌جلا، مات (رنگ و سطح و غیره)
- the mat surface
- سطح بی‌جلا
- a mat background
- پس‌زمینه‌ی مات
noun
حاشیه‌ی میان عکس و قاب عکس، کناره‌ی عکس
- I had to trim the edges of the mat to ensure a perfect fit between the picture and the frame.
- مجبور شدم لبه‌های حاشیه‌ی میان عکس و قاب عکس را اصلاح کنم تا از تناسب کامل بین تصویر و قاب اطمینان حاصل کنم.
- She carefully measured and cut the mat to fit perfectly around the photograph in the frame.
- او کناره‌ی عکس را به‌دقت اندازه گرفت و برش داد تا کاملاً در اطراف عکس در قاب قرار گیرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mat

  1. noun Mounting consisting of a border or background for a picture
    Synonyms: matting, covering, floor covering, doormat, table runner, doily, place-mat, landing mat, boat fender, network, table mat, place-setting, intertexture, flatness, web, mesh, wattle, woven fabric, lusterlessness, cloth, straw mat, lustrelessness, matt, matte
  2. adjective Lacking gloss and luster
    Synonyms: flat, matte, dim, dull, lackluster, matt, lusterless, matted
  3. verb Change texture so as to become matted and felt-like
    Synonyms: entangle, snarl, felt, twist, tangle, plait, twine, entwine, border, carpet, braid, cushion, doily, felt together, felt up, interweave, dishevel, pad, mat up, rug, matt-up, tatami, matte up, matte
  4. noun Sports equipment consisting of a piece of thick padding on the floor for gymnastic sports
    Synonyms: gym mat
  5. noun A master's degree in teaching
    Synonyms: Master of Arts in Teaching

Collocations

Idioms

ارجاع به لغت mat

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mat» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mat

لغات نزدیک mat

پیشنهاد بهبود معانی