امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Border

ˈbɔːrdər ˈbɔːdə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bordered
  • شکل سوم:

    bordered
  • سوم‌شخص مفرد:

    borders
  • وجه وصفی حال:

    bordering
  • شکل جمع:

    borders

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
حد، مرز، سرحد، سامان، حاشیه، لبه، خط مرزی، کناره، خط سرحدی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- The garden had beautiful flower borders.
- باغ حاشیه‌های گل‌کاری شده‌ی زیبایی داشت.
- They crossed the border.
- آنان از مرز رد شدند.
- Her overcoat was bordered with fur.
- پالتوی او دارای حاشیه‌ای از خز بود.
- The curtain is white with a gold border.
- پرده سفید با کناره‌ی طلایی است.
- Gorgan is close to the Turkmen border.
- گرگان نزدیک به مرز ترکمنستان است.
- defending the country's borders
- دفاع از سرحدات کشور
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
(دوزندگی) سجاف، لبه دوزی، حاشیه دوزی
verb - transitive
حاشیه گذاشتن، محدود کردن، لبه گذاشتن، سجاف کردن، حاشیه دوزی کردن، لبه گذاشتن به
verb - intransitive
در مرز یا حاشیه ی چیزی قرار داشتن، هم مرز بودن، (مجازی) نزدیک بودن به، در شرف (انجام) بودن، مجاور بودن
- Huge sycamore trees bordered the road on both sides.
- درختان عظیم چنار دو طرف جاده را پوشانده بود.
- On the north, the house is bordered by a narrow river.
- خانه از شمال محدود است به رودی باریک.
- an excitement which bordered on insanity
- هیجانی که به سرحد جنون رسید
- The two countries border on each other.
- آن دو کشور هم‌مرز هستند.
- Their treatment of each other bordered on brutality.
- رفتارشان با هم، دست کمی از وحشی‌گری نداشت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد border

  1. noun outermost edge, margin
    Synonyms:
    bound boundary bounds brim brink circumference confine end extremity fringe hem limit line lip outskirt perimeter periphery rim selvage skirt trim trimming verge
    Antonyms:
    center inside interior middle
  1. noun boundary; frontier
    Synonyms:
    beginning borderline door edge entrance line march marchland outpost pale perimeter sideline threshold
    Antonyms:
    mainland region territory
  1. verb bound on; be on the edge
    Synonyms:
    abut adjoin be adjacent to bind circumscribe communicate contour decorate define delineate edge encircle enclose flank frame fringe hem join line march margin mark off neighbor outline rim set off side skirt surround touch trim verge
    Antonyms:
    be inside center

Phrasal verbs

  • border on

    مجاور بودن، نزدیک بودن، هم‌مرز بودن، مشابه بودن، همانند بودن

Collocations

  • the border

    سرزمین مرزی بین انگلیس و اسکاتلند

ارجاع به لغت border

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «border» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/border

لغات نزدیک border

پیشنهاد بهبود معانی