امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Fringe

frɪndʒ frɪndʒ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fringed
  • شکل سوم:

    fringed
  • سوم‌شخص مفرد:

    fringes
  • وجه وصفی حال:

    fringing
  • شکل جمع:

    fringes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C2
حاشیه، کناره (جنگل و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- his house stood at the fringe of the slum.
- خانه‌ی او در حاشیه‌ی محله‌ی فقیرنشین قرار داشت.
- the fringe of a forest
- کناره‌ی جنگل
noun countable
اقلیت، صفوف آخر (جمعیت)
- the lunatic fringe of a political party
- اقلیت نابخرد (یا بسیار افراطی) یک حزب سیاسی
- The fringe of the environmental movement is made up of activists who are willing to take extreme measures to protect the planet.
- صفوف آخر این جنبش زیست‌محیطی متشکل از فعالانی است که مایل به انجام اقدامات افراطی برای محافظت از کره‌ی زمین هستند.
noun countable
حاشیه‌ (تزئینی)، شرابه (روی پارچه و غیره)
- The Native American blanket was decorated with a fringe of leather tassels.
- پتوی بومیان آمریکا با حاشیه‌ای از منگوله‌های چرمی تزئین شده بود.
- the fringes of a Persian rug
- حاشیه‌های قالی ایرانی
- The dancer's skirt had a beautiful fringe of silver sequins.
- دامن رقصنده حاشیه‌ی زیبایی از پولک‌های نقره‌ای داشت.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی آرایش و پیرایش چتر (مو)
- She decided to get a fringe because she wanted to change up her hairstyle.
- او تصمیم گرفت چتر مو داشته باشد زیرا می‌خواست مدل موهایش را تغییر دهد.
- The actress looked stunning with her fringe.
- این هنرپیشه با چتر موی خود خیره‌کننده به نظر می‌رسید.
noun countable
ورزش حاشیه (زمین گلف)
- The golfer's ball landed just on the fringe.
- توپ گلف‌باز درست در حاشیه فرود آمد.
- The fringe adds an element of difficulty to the game.
- حاشیه‌ی زمین گلف بازی را سخت می‌کند.
verb - transitive
در حاشیه‌ی جایی یا چیزی قرار گرفتن، حاشیه‌ی جایی یا چیزی بودن
- Trees fringed the lawn.
- حاشیه‌ی چمن درخت بود.
verb - transitive countable
ریشه‌دار کردن، دارای حاشیه‌ی تزئینی کردن، شرابه‌دار کردن
- She decided to fringe the curtains in her living room.
- تصمیم گرفت پرده‌های اتاق نشیمنش را ریشه‌دار کند.
noun
(صفت‌گونه) فرعی، حاشیه‌ای، جنبی
- fringe groups
- گروه‌های فرعی
- fringe industries
- صنایع جنبی
- fringe costs
- هزینه‌های فرعی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fringe

  1. noun border, trimming
    Synonyms: binding, borderline, brim, brink, edge, edging, flounce, hem, limit, mane, march, margin, outside, outskirts, perimeter, periphery, rickrack, ruffle, skirt, tassel, verge
    Antonyms: center, inside, interior, middle

ارجاع به لغت fringe

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fringe» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fringe

لغات نزدیک fringe

پیشنهاد بهبود معانی