فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Fringe

frɪndʒ frɪndʒ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    fringed
  • شکل سوم:

    fringed
  • سوم شخص مفرد:

    fringes
  • وجه وصفی حال:

    fringing
  • شکل جمع:

    fringes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable C2
    حاشیه، کناره (جنگل و غیره)
    • - his house stood at the fringe of the slum.
    • - خانه‌ی او در حاشیه‌ی محله‌ی فقیرنشین قرار داشت.
    • - the fringe of a forest
    • - کناره‌ی جنگل
  • noun countable
    اقلیت، صفوف آخر (جمعیت)
    • - the lunatic fringe of a political party
    • - اقلیت نابخرد (یا بسیار افراطی) یک حزب سیاسی
    • - The fringe of the environmental movement is made up of activists who are willing to take extreme measures to protect the planet.
    • - صفوف آخر این جنبش زیست‌محیطی متشکل از فعالانی است که مایل به انجام اقدامات افراطی برای محافظت از کره‌ی زمین هستند.
  • noun countable
    حاشیه‌ (تزئینی)، شرابه (روی پارچه و غیره)
    • - The Native American blanket was decorated with a fringe of leather tassels.
    • - پتوی بومیان آمریکا با حاشیه‌ای از منگوله‌های چرمی تزئین شده بود.
    • - the fringes of a Persian rug
    • - حاشیه‌های قالی ایرانی
    • - The dancer's skirt had a beautiful fringe of silver sequins.
    • - دامن رقصنده حاشیه‌ی زیبایی از پولک‌های نقره‌ای داشت.
  • noun countable
    انگلیسی بریتانیایی آرایش و پیرایش چتر (مو)
    • - She decided to get a fringe because she wanted to change up her hairstyle.
    • - او تصمیم گرفت چتر مو داشته باشد زیرا می‌خواست مدل موهایش را تغییر دهد.
    • - The actress looked stunning with her fringe.
    • - این هنرپیشه با چتر موی خود خیره‌کننده به نظر می‌رسید.
  • noun countable
    ورزش حاشیه (زمین گلف)
    • - The golfer's ball landed just on the fringe.
    • - توپ گلف‌باز درست در حاشیه فرود آمد.
    • - The fringe adds an element of difficulty to the game.
    • - حاشیه‌ی زمین گلف بازی را سخت می‌کند.
  • verb - transitive
    در حاشیه‌ی جایی یا چیزی قرار گرفتن، حاشیه‌ی جایی یا چیزی بودن
    • - Trees fringed the lawn.
    • - حاشیه‌ی چمن درخت بود.
  • verb - transitive countable
    ریشه‌دار کردن، دارای حاشیه‌ی تزئینی کردن، شرابه‌دار کردن
    • - She decided to fringe the curtains in her living room.
    • - تصمیم گرفت پرده‌های اتاق نشیمنش را ریشه‌دار کند.
  • noun
    (صفت‌گونه) فرعی، حاشیه‌ای، جنبی
    • - fringe groups
    • - گروه‌های فرعی
    • - fringe industries
    • - صنایع جنبی
    • - fringe costs
    • - هزینه‌های فرعی
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد fringe

  1. noun border, trimming
    Synonyms: binding, borderline, brim, brink, edge, edging, flounce, hem, limit, mane, march, margin, outside, outskirts, perimeter, periphery, rickrack, ruffle, skirt, tassel, verge
    Antonyms: center, inside, interior, middle

ارجاع به لغت fringe

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fringe» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/fringe

لغات نزدیک fringe

پیشنهاد بهبود معانی