گذشتهی ساده:
edgedشکل سوم:
edgedسومشخص مفرد:
edgesوجه وصفی حال:
edgingشکل جمع:
edgesکنار، کناره، لب
The children were playing at the water's edge.
بچهها کنار آب بازی میکردند.
The cat tiptoed along the edge of the table.
گربه با نوک پنجه در امتداد کنارهی میز راه رفت.
لبه (تیغ و چاقو و غیره)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The blade's edge gleamed in the sunlight.
لبهی تیغ زیر نور خورشید برق میزد.
Be careful not to touch the sharp edge.
مراقب باشید که لبهی تیز را لمس نکنید.
مجازی لبه، مرز، آستانه، (در) شرف
The world was driven to the edge of war.
دنیا به آستانهی جنگ کشانده شده بود.
The economy is teetering on the edge of a recession.
اقتصاد در لبهی رکود است.
امتیاز، برتری، مزیت
His language skills gave him the edge over other candidates during the job interview.
مهارتهای زبانی او در طول مصاحبهی شغلی باعث امتیاز او نسبت به سایر کاندیداها شد.
The company's innovative technology gave them the edge over their competitors.
فناوری نوآورانهی این شرکت به آنها نسبت به رقبای خود برتری داد.
تندوتیزی (خشم اندک اما قابل توجه در صدای کسی)
I could hear the edge in her voice as she sternly reprimanded her children.
میتوانستم تندوتیزی صدای او را بشنوم وقتی که فرزندانش را بهشدت سرزنش میکرد.
The edge to her tone made me feel uneasy.
تندوتیزی لحنش باعث شد بیآرام شوم.
ورزش ضربه با لبه (اشاره به ضربه به توپ با لبهی چوب در کریکت)
The inside edge saved the batsman from being bowled out.
ضربه با لبهی داخلی ضربهزننده را از حذف شدن نجات داد.
The outside edge sent the ball flying towards the boundary.
ضربه با لبهی بیرونی، توپ را بهسمت خارج از محدوده فرستاد.
یواشیواش حرکت دادن، یواشیواش پیش بردن، کمکم جلو بردن (کسی یا چیزی)
They carefully edged the furniture across the room.
آنها با احتیاط اثاثیه را در اتاق کمکم حرکت دادند.
The workers edged the heavy machinery.
کارگران ماشینآلات سنگین را یواشیواش پیش بردند.
کنار، لبه، نبش، کناره
He was standing on the edge of the precipice.
او بر لبهی پرتگاه ایستاده بود.
The paper was yellow at the edges.
حاشیههای (صفحهی) کاغذ زرد شده بود.
کمکم پیش رفتن، کمکم جلو رفتن، بهآهستگی حرکت کردن، با تأنی رفتن
She edged her way to the window.
با تأنی به طرف در رفت.
The car edged forward in the traffic jam.
ماشین در راهبندان کمکم جلو رفت.
شکست دادن (با اختلاف کم) (اغلب با out میآید)
He edged out his opponent six to five.
رقیب را شش به پنج شکست داد.
The swimmer edged out his competitor.
این شناگر رقیبش را شکست داد.
ورزش با لبه به ... ضربه زدن، ... را با لبه زدن (توپ) (با چوب) (در بازی کریکت)
She expertly edged the ball.
توپ را ماهرانه با لبه زد.
The batsman tried to edge the ball.
ضربهزننده سعی کرد با لبه به توپ ضربه بزند.
ورزش یکوری کردن (اسکی)
He edged his skis to slow down before the jump.
پیش از پرش، اسکیهایش را یکوری کرد تا سرعتش را کم کند.
I need to edge my skis to make a controlled stop.
برای توقف کنترلشده باید اسکیهایم را یکوری کنم.
تیزی، برندگی
The sickle has no edge.
داس تیز نیست.
This knife has no edge.
این چاق تیزیای ندارد.
اثربخشی
The blunted edge of the legislation resulted in an increase in illegal activities.
اثربخشی ضعیف این قانون منجر به افزایش فعالیتهای غیرقانونی شد.
The lawmakers failed to consider the blunted edge of the legislation.
قانونگذاران نتوانستند اثربخشی ضعیف این قانون را در نظر بگیرند.
تبوتاب، شورواشتیاق
The old man has lost his edge.
پیرمرد تبوتاب خود را از دست داده است.
The dancer's edge was impressive.
شورواشتیاق این رقصنده چشمگیر بود.
نافذ بودن
The speaker's argument lacked an edge, failing to convince the audience.
استدلال سخنران نافذ نبود و نتوانست مخاطبان را متقاعد کند.
Your argument lacked an age.
استدلالت نافذ نبود.
هندسه یال
The edge of the pyramid was perfectly sharp.
یال هرم کاملاً تیز بود.
The edge of the pyramid cast a long shadow on the ground below.
یال هرم سایهی بلندی روی زمین زیر آن انداخت.
نازکموی جلویی (موهای نازک کوتاهی که در امتداد خط موی فرد رشد میکنند)
She decided to grow out her edges
تصمیم گرفت نازکموی جلوییاش رشد کند.
I need to touch up my edges with some gel before going out.
باید قبل از بیرون رفتن با مقداری ژل، دستی به سر و روی نازکموی جلوییام بکشم.
لبهدار کردن
He used a file to edge the metal piece.
از سوهان برای لبهدار کردن این قطعهی فلزی استفاده کرد.
The artist carefully edged the pencil.
هنرمند با دقت مداد را لبهدار (تیز) کرد.
a sharp-edged knife
چاقوی (لبه) تیز
حاشیهدار کردن، حاشیه دادن، حاشیه گذاشتن برای، در حاشیهی ... قرار داشتن
She edged the curtain with lace.
او به پرده حاشیهی توری زد.
A road edged with grass.
جادهای که حاشیهی آن چمنکاری شده است.
The tennis court was edged with grass.
اطراف زمین تنیس چمن کاشته بودند.
با تأنی (از چیز یا شخصی) دور شدن (یا نزدیک شدن)
چیرگی و پیروزی بر چیزی/کسی با اختلاف اندک و بهزور
(معمولاً بدون رضایت از موقعیت شغلی و مکانی) کنار گذاشته شدن
در حاشیهی (چیزی) قرار داشتن، احاطه شدن
1- دندانهای کسی را کند کردن
لبهی شیبدار، لبهی پخ، لبهی پخدار
در لبهی پرتگاه، (مجازی) در وضع خطرناک
have an edge on (or over) someone (or something)
بر کسی (یا چیزی) مزیت داشتن
اثر شدید داشتن
1- عصبی، ناراحت و دلخور، رنجیده 2- مشتاق، خواهان، بیتاب و بیقرار
1- (در اثر خوردن چیز ترش و غیره) دندان را کند کردن، کند شدن دندان 2- به حالت چندش درآوردن (مثلا با کشیدن ناخن روی تختهسیاه) 3- برانگیختن، ناراحت کردن، آزردن
2- (بسیار) ناراحت کردن، رنجه داشتن
از شدت چیزی کاستن، ملایم کردن
در شرف از دست دادن مشاعر یا خودداری یا شکیبایی و غیره
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «edge» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/edge