با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Edge

edʒ edʒ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    edged
  • شکل سوم:

    edged
  • سوم‌شخص مفرد:

    edges
  • وجه وصفی حال:

    edging
  • شکل جمع:

    edges

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
کنار، کناره، لب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- The children were playing at the water's edge.
- بچه‌ها کنار آب‌ بازی می‌کردند.
- The cat tiptoed along the edge of the table.
- گربه با نوک پنجه در امتداد کناره‌ی میز راه رفت.
noun countable B2
لبه (تیغ و چاقو و غیره)
- The blade's edge gleamed in the sunlight.
- لبه‌ی تیغ زیر نور خورشید برق می‌زد.
- Be careful not to touch the sharp edge.
- مراقب باشید که لبه‌ی تیز را لمس نکنید.
noun countable
مجازی لبه، مرز، آستانه، (در) شرف
- The world was driven to the edge of war.
- دنیا به آستانه‌ی جنگ کشانده شده بود.
- The economy is teetering on the edge of a recession.
- اقتصاد در لبه‌ی رکود است.
noun singular C2
امتیاز، برتری، مزیت
- His language skills gave him the edge over other candidates during the job interview.
- مهارت‌های زبانی او در طول مصاحبه‌ی شغلی باعث امتیاز او نسبت به سایر کاندیداها شد.
- The company's innovative technology gave them the edge over their competitors.
- فناوری نوآورانه‌ی این شرکت به آن‌ها نسبت به رقبای خود برتری داد.
noun uncountable
تندوتیزی (خشم اندک اما قابل توجه در صدای کسی)
- I could hear the edge in her voice as she sternly reprimanded her children.
- می‌توانستم تندوتیزی صدای او را بشنوم وقتی که فرزندانش را به‌شدت سرزنش می‌کرد.
- The edge to her tone made me feel uneasy.
- تندوتیزی لحنش باعث شد بی‌آرام شوم.
noun countable
ورزش ضربه با لبه (اشاره به ضربه به توپ با لبه‌ی چوب در کریکت)
- The inside edge saved the batsman from being bowled out.
- ضربه با لبه‌ی داخلی ضربه‌زننده را از حذف شدن نجات داد.
- The outside edge sent the ball flying towards the boundary.
- ضربه با لبه‌ی بیرونی، توپ را به‌سمت خارج از محدوده فرستاد.
verb - transitive
یواش‌یواش حرکت دادن، یواش‌یواش پیش بردن، کم‌کم جلو بردن (کسی یا چیزی)
- They carefully edged the furniture across the room.
- آن‌ها با احتیاط اثاثیه را در اتاق کم‌کم حرکت دادند.
- The workers edged the heavy machinery.
- کارگران ماشین‌آلات سنگین را یواش‌یواش پیش بردند.
noun countable B1
کنار، لبه، نبش، کناره
- He was standing on the edge of the precipice.
- او بر لبه‌ی پرتگاه ایستاده بود.
- The paper was yellow at the edges.
- حاشیه‌های (صفحه‌ی) کاغذ زرد شده بود.
verb - intransitive
کم‌کم پیش رفتن، کم‌کم جلو رفتن، به‌آهستگی حرکت کردن، با تأنی رفتن
- She edged her way to the window.
- با تأنی به طرف در رفت.
- The car edged forward in the traffic jam.
- ماشین در راه‌بندان کم‌کم جلو رفت.
verb - transitive
شکست دادن (با اختلاف کم) (اغلب با out می‌آید)
- He edged out his opponent six to five.
- رقیب را شش به پنج شکست داد.
- The swimmer edged out his competitor.
- این شناگر رقیبش را شکست داد.
verb - transitive
ورزش با لبه به ... ضربه زدن، ... را با لبه زدن (توپ) (با چوب) (در بازی کریکت)
- She expertly edged the ball.
- توپ را ماهرانه با لبه زد.
- The batsman tried to edge the ball.
- ضربه‌زننده سعی کرد با لبه به توپ ضربه بزند.
verb - transitive
ورزش یک‌وری کردن (اسکی)
- He edged his skis to slow down before the jump.
- پیش از پرش، اسکی‌هایش را یک‌وری کرد تا سرعتش را کم کند.
- I need to edge my skis to make a controlled stop.
- برای توقف کنترل‌شده باید اسکی‌هایم را یک‌وری کنم.
noun
تیزی، برندگی
- The sickle has no edge.
- داس تیز نیست.
- This knife has no edge.
- این چاق تیزی‌ای ندارد.
noun
اثربخشی
- The blunted edge of the legislation resulted in an increase in illegal activities.
- اثربخشی ضعیف این قانون منجر به افزایش فعالیت‌های غیرقانونی شد.
- The lawmakers failed to consider the blunted edge of the legislation.
- قانون‌گذاران نتوانستند اثربخشی ضعیف این قانون را در نظر بگیرند.
noun
تب‌وتاب، شورواشتیاق
- The old man has lost his edge.
- پیرمرد تب‌وتاب خود را از دست داده است.
- The dancer's edge was impressive.
- شورواشتیاق این رقصنده چشمگیر بود.
noun
نافذ بودن
- The speaker's argument lacked an edge, failing to convince the audience.
- استدلال سخنران نافذ نبود و نتوانست مخاطبان را متقاعد کند.
- Your argument lacked an age.
- استدلالت نافذ نبود.
noun
هندسه یال
- The edge of the pyramid was perfectly sharp.
- یال هرم کاملاً تیز بود.
- The edge of the pyramid cast a long shadow on the ground below.
- یال هرم سایه‌ی بلندی روی زمین زیر آن انداخت.
noun plural
نازک‌موی جلویی (موهای نازک کوتاهی که در امتداد خط موی فرد رشد می‌کنند)
- She decided to grow out her edges
- تصمیم گرفت نازک‌موی جلویی‌اش رشد کند.
- I need to touch up my edges with some gel before going out.
- باید قبل از بیرون رفتن با مقداری ژل، دستی به سر و روی نازک‌موی جلویی‌ام بکشم.
verb - transitive
لبه‌دار کردن
- He used a file to edge the metal piece.
- از سوهان برای لبه‌دار کردن این قطعه‌ی فلزی استفاده کرد.
- The artist carefully edged the pencil.
- هنرمند با دقت مداد را لبه‌دار (تیز) کرد.
- a sharp-edged knife
- چاقوی (لبه) تیز
verb - transitive
حاشیه‌دار کردن، حاشیه دادن، حاشیه گذاشتن برای، در حاشیه‌ی ... قرار داشتن
- She edged the curtain with lace.
- او به پرده حاشیه‌ی توری زد.
- A road edged with grass.
- جاده‌ای که حاشیه‌ی آن چمن‌کاری شده است.
- The tennis court was edged with grass.
- اطراف زمین تنیس چمن کاشته بودند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد edge

  1. noun border, outline
    Synonyms: bend, berm, bound, boundary, brim, brink, butt, circumference, contour, corner, crook, crust, curb, end, extremity, frame, fringe, frontier, hem, hook, ledge, limb, limit, line, lip, margin, molding, mouth, outskirt, peak, perimeter, periphery, point, portal, rim, ring, shore, side, skirt, split, strand, term, threshold, tip, trimming, turn, verge
    Antonyms: center, inside, interior, middle, surface
  2. noun advantage
    Synonyms: allowance, ascendancy, bulge, dominance, draw, handicap, head start, lead, odds, start, superiority, upper hand, vantage
    Antonyms: block, disadvantage
  3. verb border, trim
    Synonyms: bind, bound, decorate, fringe, hem, margin, outline, rim, shape, skirt, surround, verge
    Antonyms: center
  4. verb defeat narrowly
    Synonyms: creep, ease, inch, infiltrate, nose out, sidle, slip by, slip past, squeeze by, squeeze past, steal, worm
    Antonyms: lose, wallop
  5. verb sharpen
    Synonyms: file, grind, hone, polish, sharpen, strop, whet
    Antonyms: blunt, dull, thicken

Phrasal verbs

  • edge away from (or toward)

    با تأنی (از چیز یا شخصی) دور شدن (یا نزدیک شدن)

  • edge out

    چیرگی و پیروزی بر چیزی/کسی با اختلاف اندک و به‌زور

    (معمولاً بدون رضایت از موقعیت شغلی و مکانی) کنار گذاشته شدن

Collocations

Idioms

  • have an edge on (or over) someone (or something)

    بر کسی (یا چیزی) مزیت داشتن

  • have edge

    اثر شدید داشتن

  • on edge

    1- عصبی، ناراحت و دلخور، رنجیده 2- مشتاق، خواهان، بی‌تاب و بی‌قرار

  • set one's teeth on edge

    1- (در اثر خوردن چیز ترش و غیره) دندان را کند کردن، کند شدن دندان 2- به حالت چندش درآوردن (مثلا با کشیدن ناخن روی تخته‌سیاه) 3- برانگیختن، ناراحت کردن، آزردن

    2- (بسیار) ناراحت کردن، رنجه داشتن

  • take the edge off

    از شدت چیزی کاستن، ملایم کردن

  • on the ragged edge

    در شرف از دست دادن مشاعر یا خودداری یا شکیبایی و غیره

ارجاع به لغت edge

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «edge» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/edge

لغات نزدیک edge

پیشنهاد بهبود معانی