فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Edge

edʒ edʒ

گذشته‌ی ساده:

edged

شکل سوم:

edged

سوم‌شخص مفرد:

edges

وجه وصفی حال:

edging

شکل جمع:

edges

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1

کنار، کناره، لب

The children were playing at the water's edge.

بچه‌ها کنار آب‌ بازی می‌کردند.

The cat tiptoed along the edge of the table.

گربه با نوک پنجه در امتداد کناره‌ی میز راه رفت.

noun countable B2

لبه (تیغ و چاقو و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

The blade's edge gleamed in the sunlight.

لبه‌ی تیغ زیر نور خورشید برق می‌زد.

Be careful not to touch the sharp edge.

مراقب باشید که لبه‌ی تیز را لمس نکنید.

noun countable

مجازی لبه، مرز، آستانه، (در) شرف

The world was driven to the edge of war.

دنیا به آستانه‌ی جنگ کشانده شده بود.

The economy is teetering on the edge of a recession.

اقتصاد در لبه‌ی رکود است.

noun singular C2

امتیاز، برتری، مزیت

His language skills gave him the edge over other candidates during the job interview.

مهارت‌های زبانی او در طول مصاحبه‌ی شغلی باعث امتیاز او نسبت به سایر کاندیداها شد.

The company's innovative technology gave them the edge over their competitors.

فناوری نوآورانه‌ی این شرکت به آن‌ها نسبت به رقبای خود برتری داد.

noun uncountable

تندوتیزی (خشم اندک اما قابل توجه در صدای کسی)

I could hear the edge in her voice as she sternly reprimanded her children.

می‌توانستم تندوتیزی صدای او را بشنوم وقتی که فرزندانش را به‌شدت سرزنش می‌کرد.

The edge to her tone made me feel uneasy.

تندوتیزی لحنش باعث شد بی‌آرام شوم.

noun countable

ورزش ضربه با لبه (اشاره به ضربه به توپ با لبه‌ی چوب در کریکت)

The inside edge saved the batsman from being bowled out.

ضربه با لبه‌ی داخلی ضربه‌زننده را از حذف شدن نجات داد.

The outside edge sent the ball flying towards the boundary.

ضربه با لبه‌ی بیرونی، توپ را به‌سمت خارج از محدوده فرستاد.

verb - transitive

یواش‌یواش حرکت دادن، یواش‌یواش پیش بردن، کم‌کم جلو بردن (کسی یا چیزی)

They carefully edged the furniture across the room.

آن‌ها با احتیاط اثاثیه را در اتاق کم‌کم حرکت دادند.

The workers edged the heavy machinery.

کارگران ماشین‌آلات سنگین را یواش‌یواش پیش بردند.

noun countable B1

کنار، لبه، نبش، کناره

He was standing on the edge of the precipice.

او بر لبه‌ی پرتگاه ایستاده بود.

The paper was yellow at the edges.

حاشیه‌های (صفحه‌ی) کاغذ زرد شده بود.

verb - intransitive

کم‌کم پیش رفتن، کم‌کم جلو رفتن، به‌آهستگی حرکت کردن، با تأنی رفتن

She edged her way to the window.

با تأنی به طرف در رفت.

The car edged forward in the traffic jam.

ماشین در راه‌بندان کم‌کم جلو رفت.

verb - transitive

شکست دادن (با اختلاف کم) (اغلب با out می‌آید)

He edged out his opponent six to five.

رقیب را شش به پنج شکست داد.

The swimmer edged out his competitor.

این شناگر رقیبش را شکست داد.

verb - transitive

ورزش با لبه به ... ضربه زدن، ... را با لبه زدن (توپ) (با چوب) (در بازی کریکت)

She expertly edged the ball.

توپ را ماهرانه با لبه زد.

The batsman tried to edge the ball.

ضربه‌زننده سعی کرد با لبه به توپ ضربه بزند.

verb - transitive

ورزش یک‌وری کردن (اسکی)

He edged his skis to slow down before the jump.

پیش از پرش، اسکی‌هایش را یک‌وری کرد تا سرعتش را کم کند.

I need to edge my skis to make a controlled stop.

برای توقف کنترل‌شده باید اسکی‌هایم را یک‌وری کنم.

noun

تیزی، برندگی

The sickle has no edge.

داس تیز نیست.

This knife has no edge.

این چاق تیزی‌ای ندارد.

noun

اثربخشی

The blunted edge of the legislation resulted in an increase in illegal activities.

اثربخشی ضعیف این قانون منجر به افزایش فعالیت‌های غیرقانونی شد.

The lawmakers failed to consider the blunted edge of the legislation.

قانون‌گذاران نتوانستند اثربخشی ضعیف این قانون را در نظر بگیرند.

noun

تب‌وتاب، شورواشتیاق

The old man has lost his edge.

پیرمرد تب‌وتاب خود را از دست داده است.

The dancer's edge was impressive.

شورواشتیاق این رقصنده چشمگیر بود.

noun

نافذ بودن

The speaker's argument lacked an edge, failing to convince the audience.

استدلال سخنران نافذ نبود و نتوانست مخاطبان را متقاعد کند.

Your argument lacked an age.

استدلالت نافذ نبود.

noun

هندسه یال

The edge of the pyramid was perfectly sharp.

یال هرم کاملاً تیز بود.

The edge of the pyramid cast a long shadow on the ground below.

یال هرم سایه‌ی بلندی روی زمین زیر آن انداخت.

noun plural

نازک‌موی جلویی (موهای نازک کوتاهی که در امتداد خط موی فرد رشد می‌کنند)

She decided to grow out her edges

تصمیم گرفت نازک‌موی جلویی‌اش رشد کند.

I need to touch up my edges with some gel before going out.

باید قبل از بیرون رفتن با مقداری ژل، دستی به سر و روی نازک‌موی جلویی‌ام بکشم.

verb - transitive

لبه‌دار کردن

He used a file to edge the metal piece.

از سوهان برای لبه‌دار کردن این قطعه‌ی فلزی استفاده کرد.

The artist carefully edged the pencil.

هنرمند با دقت مداد را لبه‌دار (تیز) کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a sharp-edged knife

چاقوی (لبه) تیز

verb - transitive

حاشیه‌دار کردن، حاشیه دادن، حاشیه گذاشتن برای، در حاشیه‌ی ... قرار داشتن

She edged the curtain with lace.

او به پرده حاشیه‌ی توری زد.

A road edged with grass.

جاده‌ای که حاشیه‌ی آن چمن‌کاری شده است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The tennis court was edged with grass.

اطراف زمین تنیس چمن کاشته بودند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد edge

  1. noun border, outline
    Synonyms:
    line margin boundary rim outline end limit brim side lip frame fringe extremity contour perimeter periphery frontier verge skirt hem tip point ring mouth threshold peak curb strand term brink corner ledge split limb outskirt molding shore trimming bend berm hook butt crook
    Antonyms:
    middle center inside interior surface
  1. noun advantage
    Synonyms:
    lead head start upper hand superiority dominance vantage ascendancy draw start allowance handicap odds bulge
    Antonyms:
    disadvantage block
  1. verb border, trim
    Synonyms:
    surround outline shape fringe decorate rim hem margin skirt bind bound verge
    Antonyms:
    center
  1. verb defeat narrowly
    Synonyms:
    slip by slip past squeeze by squeeze past steal nose out inch creep sidle worm ease infiltrate
    Antonyms:
    lose wallop
  1. verb sharpen
    Synonyms:
    hone whet grind file polish strop
    Antonyms:
    dull blunt thicken

Phrasal verbs

edge away from (or toward)

با تأنی (از چیز یا شخصی) دور شدن (یا نزدیک شدن)

edge out

چیرگی و پیروزی بر چیزی/کسی با اختلاف اندک و به‌زور

(معمولاً بدون رضایت از موقعیت شغلی و مکانی) کنار گذاشته شدن

Collocations

be edged with (something)

در حاشیه‌ی (چیزی) قرار داشتن، احاطه شدن

set one's teeth on edge

1- دندان‌های کسی را کند کردن

bevelled edge

لبه‌ی شیب‌دار، لبه‌ی پخ، لبه‌ی پخ‌دار

on the edge of a precipice

در لبه‌ی پرتگاه، (مجازی) در وضع خطرناک

Idioms

have an edge on (or over) someone (or something)

بر کسی (یا چیزی) مزیت داشتن

have edge

اثر شدید داشتن

on edge

1- عصبی، ناراحت و دلخور، رنجیده 2- مشتاق، خواهان، بی‌تاب و بی‌قرار

set one's teeth on edge

1- (در اثر خوردن چیز ترش و غیره) دندان را کند کردن، کند شدن دندان 2- به حالت چندش درآوردن (مثلا با کشیدن ناخن روی تخته‌سیاه) 3- برانگیختن، ناراحت کردن، آزردن

2- (بسیار) ناراحت کردن، رنجه داشتن

take the edge off

از شدت چیزی کاستن، ملایم کردن

Idioms بیشتر

on the ragged edge

در شرف از دست دادن مشاعر یا خودداری یا شکیبایی و غیره

ارجاع به لغت edge

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «edge» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/edge

لغات نزدیک edge

پیشنهاد بهبود معانی